پارت54

2.2K 480 98
                                    

×جیمیننن؟
با ترس چشمای خواب آلودش و باز کرد و نگاه گیجش و روی تک تک چهره های نگران توی اتاق چرخوند
حافظش توی یاد آوری اتفاقی که براش افتاد یاری نمیکرد، اما غش کردن یهوییش چندان نرمال نبود
پس سمت نامجون برگشت و متعجب پرسید:
+چه بلایی ...سرم اومده؟
نامجون که از شدت نگرانی رنگ از صورتش پریده بود دست معشوقش و بین دستاش گرفت و لبخند دستپاچه ای زد
$چیزی نیست، فقط ضعف کرده بودی
÷قبلا راجب خوردن داروهات چی گفته بودم امگا؟
€هی، چرا داد میزنی اون تازه بهوش اومده بازجویی و بزار برای بعد
جین دست به سینه ایستاد و تکخندی زد
÷فقط میخوام بدونم به کدوم دلیل کوفتی داروهاش و نخورده حرف بدی زدم؟
نامجون با چشماش به جین علامت داد که تمومش کنه ،اونم بعد گفتن برات متاسفم اتاق و ترک کرد حالا فقط خودشون 6نفر توی اتاق بودن

امگا با پایین نگه داشتن سرش ،شرمندگی توی چشماش و مخفی نگه داشت . حق با جین بود ،اون نباید توی خوردن داروهاش بازیگوشی میکرد اما برای اینکارش دلیل منطقی داشت
کوک با در نظر گرفتن شرایط لوناش طرف دیگه تخت نشست و دستش و روی گونه نرم و لطیفش کشید
_ جیمین شی ، از حرفاش ناراحت نشو تو که خوب میشناسیش...جیمیننن !!
وقتی متوجه خیسی صورت امگا و قطرات سرد اشک روی دستاش شد اسمش و صدا زد و سرش و بالا آورد
اونجا بود که همه متوجه اشکای ملکشون شدن

#گاد، اگه بخاطر حرف جینه الان میرم به حسابش میرسم
+ن...نه، مسئله ...هق...این نیست
€پس چیشده ؟
×جیمین چی ناراحتت کرده؟
نامجون بوسه ای روی پیشونی امگاش گذاشت و لبخند اطمینان بخشی بهش زد تا خیال بیبی بویش و راحت کنه و بهش فضای بیشتر برای حرف زدن بده
$میشنویم
+اون داروها...هر وقت میخورمشون بچه ها شیر نمیخورن...من ...من دوست ندارم اونا گرسنه بمونن...نمیخوام بچه هام و عذاب بدم
همشون متعجب نگاهی به هم دیگه انداختن، چرا جیمین همچین موضوع مهمی و ازشون مخفی کرده بود ؟
_هیونگ چرا این و بهمون نگفتی ؟
+میخواستم بگم ... ولی نگران بودم
#نگران چی؟
+اینکه دیگه نتونم بهشون شیر بدم ،میدونین اگه یه امگا نتونه تا یه سال به بچه هاش شیر بده حس صمیمیت بینشون کم میشه من ...نمیخواستم بچه هام و از خودم دور کنم ...
با گاز گرفتن گوشه لبش از ریزش مجدد قطرات اشک مزاحم روی صورتش جلو گیری کرد و دوباره سرش و پایین انداخت
شاید اون زیاد حساس شده بود، اما نمی تونست جلوی غریضه قویش و برای حفاظت و نگهداری از بچه ها نادیده بگیره
کوک با علامت دادن به بقیه هیونگاش، ازشون خواست اتاق و ترک کنن تا بتونن راجب این موضوع صحبت کنن ،تو این فرصت لوناشون میتونست بیشتر استراحت کنه ...
بدون نگرانی و مشغله ذهنی‌

÷من نمیدونستم
جین با ناراحتی زمزمه کرد و سرش و بین دستاس گرفت . نباید با معشوقش انقدر تند برخورد میکرد، حالا که ازدلایل و نگرانی امگا باخبر شده بود خودش و سرزنش میکرد ،اون به عنوان جفت و همسر نتونسته بود زودتر متوجه مشکل ملکش بشه

Our runaway love💘Where stories live. Discover now