پارت 46

3.2K 549 307
                                    

"کایهو؟کایهوووو
فریاد بلند پسر که از بیرون کلبه شنیده میشد کایهو رو وادار به ترک خونه کرد
دستپاچه به لیهون نگاه کرد تا علت این همه سرو صدا رو بدونه
*چیشده؟چرا داد میزنی؟
لیهون دست کایهو رو گرفت و وحشت زده گفت
"اونا اینجان...همشون ...اومدن دنبال لونا باید فرار کنی
کایهو شوکه چند قدم عقب رفت و به موهاش چنگ اتداخت، لعنتی چطور ممکن بود اونا به این زودی پیداش کنن؟اونم وقتی تمام مدت رایحه امگا رو مخفی کرده بود و ارتباطش و با جفتاش قطع کرده بود ؟؟
"پس منتظر چی هستی ؟میخوای بمیری ؟
*باید از اینجا بریم
لیهون متعجب سرش و به دوطرف تکون داد و دستشو روی شونه کایهو گذاشت
"دیوونه شدی؟بیخیالش شو !نمیتونی دوباره اونو دنبال خودت بکشی میدونی اگه همراه اون بگیرنت چی میشه ؟
*برام مهم نیستتتتت!!!
کایهو داد زدو باعث متحیر شدن لیهون شد ،اون نمیتونست جیمین و ول کنه!حتی اگه ته این راه کشته میشد از معشوقش نمیگذشت میخواست تا آخرین لحظه کنار کسی بمونه که با تمام وجودش دوسش داره و بهش نیاز داره
چرا باید بخشی از وجودش و تسلیم اشخاصی کنه که با زور و اجبار مالک جفتش شده بودن
*من نمیتونم ولش کنم ...اگه هنوزم دوستمی باید بهم کمک کنی
"اما ...
*کمکم میکنی ؟این آخرین خواستم از توعه
لیهون آهی کشید، چطور میتونست توی اون چشما نگاه کنه و باهاش مخالفت کنه ؟اونم وقتی پسر روبروش جایگاه سخت و محکمی توی قلبش پیدا کرده بود ؟
سری به نشونه تایید تکون داد
"باشه ولی این آخریشه فهمیدی ؟
کایهو لیهون و توی بغلش گرفت و چند ضربه به پشت کمرش زد
*ازت ممنونم
این و گفت و بعد از جداشدن ازش وارد کلبه شد تا جیمین و از اونجا خارج کنه

$کی رئیس این خراب شدست؟
پیرزن با قدمای آروم و لرزون جلوی نامجون قرار گرفت و روی زمین زانو زد
'من هستم عالیجناب
نامجون یکی از پاهاش و زیر چونش گذاشت و سرش و بالا آورد
$پس حتما میدونی چی ما رو اینجا کشونده مگه نه؟
زن سرش و به علامت منفی تکون داد و دستاشو بهم سایید
'لطفا از جون من بگذرین عالیجناب من نمیدونم...چه اتفاقی افتاده
جیهوپ که تا اون لحظه ساکت مونده بود یقه مرد طبیب و کشید و اون و روی زمین انداخت
€این مرد ادعا کرده که ملکه گمشده ما توی این دهکدست حقیقت داره؟
زن نگاه تنفر آمیزی به برادر احمقش انداخت و دوباره سرش و پایین انداخت
'من...من نمیدونم قربان
÷باشه پس خودمون بررسی میکنیم ...اما اگه دروغ گفته باشی بدنت و توی دیگ مذاب میسوزونم و قسم میخورم این کار و میکنم
زن ترسیده آب دهنشو قورت داد و با سکوت به روبروش خیره شد
از اولم نباید پیشنهاد اون پسر جوون و برای پنهان کردنشون قبول میکرد
پولی که در قبال این کار دریافت کرده بود بی ارزش تر از اون چیزی بود که بخواد زندگیش و فدا کنه
پس باید امیدوار میبود 6پادشاه ردی از اون دونفر پیدا نکنن...وگرنه معلوم نبود چه بلایی سر خودش و اهالی دهکده میومد

تمام مردم به ردیف ،توی یه خط ایستاده بودن و باهم پچ پچ میکردن...کسی از اتفاق پیش اومده خبر نداشت و از این رو هیچکس علت این بازجویی همگانی رو نمیدونست فقط باید منتظر میموندن تا ببینن چی انتظارشون و میکشه

Our runaway love💘Where stories live. Discover now