پارت 39

3.4K 616 120
                                    


هشدار 🔞🔞🔞اگه علاقه ای به اسمات ندارین این بخش و رد کنین (پلیز بیخیالش شین🙇🏻‍♀️🤣)

+آ‌..‌.آه یونگیا...بسه دیگه نمیتونم
#بیب یکم هوف...شل کن زود تموم میشه
جیمین با چشمایی که برق ازشون پریده بود به جفتش نگاه کرد که در کمال خونسردی اونو روی دیکش حرکت میدادو بهش اجازه همکاری کردن نمیداد ،حقیقتا دلش میخواست اون چشمای خمار و گربه ای شکلش و از حدقه در بیاره تا به خودش بیاد و زود تر از این وضعیت خلاصش کنه اما حتی انجام این کارم هیچ تاثیری توی زود ارضایی جفت ساحرش نداشت پس باید تحمل میکرد...این چاهی بود که با دستای خودش کنده بود پس باید عواقب پریدن توی گودال خالی و به جون میخرید
پوشیدن اون بیکینی مرواریدی خریت محض بود ،اما بدتر از اون تحریک کردن جفتاش و بیدار کردن خوی سلطه گرانشون بود که اونو به سمت بیچارگی و پشیمونی سوق داد
البته نباید از لذت ضربات آروم و عمیقی که بدنش و به لرزه و لذت وا میداشت چشم پوشی میکرد

#چه...حسی داری هوم؟
جیمین دستاشو روی سینه یونگی فشرد و چشماش و بست
+ن...نمیدونم ....آههه فقط دارم‌...دیوونه میشم

یونگی نیشخندی زد ،هرکلمه که از بین لبای نرم و لطیف امگاش خارج میشد اونو به نقطه اوج نزدیک تر میکرد ،چطور ممکن بود بعد از 10دیقه هنوزم مشغول کمر زدن تو سوراخ تنگ جفتش باشه بدون اینکه ذره ای احساس خستگی کنه؟
اینطور که پیداس جیمین تغییرات زیادی توی زندگیش به وجود آورده بود که اونو بیشتر از هر زمانی راضی میکرد

با تنگ شدن حلقه سوراخ بیبیش آهی کشیدو سرشو روی بالش فشرد ،قبل اینکه کامش توی حفره جیمین خالی کنه اون و از روی دیکش بلند کرد و همین باعث شد حجم زیادی از ماده سفید رنگ روی صورت و شکم جیمین بپاشه

پایان هشدار 🔞🔞🔞🔞

#کارت ...عالی بود بیبی
با بی حالی لبخند پژمرده ای زد،طولی نکشید که سینه یونگی محلی برای سقوط بدن خسته و درموندش شد
نمیتونست بیشتر از این سر پا بمونه، نیاز به استراحت داشت تا هیجانی که از سکس خودشو جفتش هنوز توی بدنش بود به کل از بین بره و بدنش پذیرای آرامش بشه ...آرامشی که اونو وادار به دیدن سیاهی میکرد که تنها در عالم خواب امکان پذیر بود ...

نگاهی به چشمای نیمه باز امگا انداخت،لپای گل انداخته و موهای عرق کردش به خوبی آثار خستگی و توی چهرش نمایان میکردن، پس یونگی باید خودش دست به کار میشد تا امگای زیباش و تمیز کنه

توبه چشم بهم زدن هردو در آغوش هم ،وسط وان ظاهر شدن...
بخاطر خیس شدن یهویی بدنش اخم محوی کرد و یکی از چشماشو باز کرد و با تعجب دستشو توی آب گرم فرو برد
+من چجوری اومدم اینجا؟
#من آوردمت بیبی
+مرتیکه دیکهد
جیمین حرصی زمزمه کرد و سرشو روی شونه یونگی گذاشت ،درسته ازش دلخور بود اما این دلیل نمیشد آغوش گرمش و از دست بده !
+منو بشور
#چشم والا حضرت
+پشتمم لیف بکش
#دیگه چی
+دیگه چی ؟؟؟ببخشیدا تو الان به من مدیونی این افتخار نصیب هیچکس نشد که تو با تک خوری به دستش آوردی باید بهاشو بپردازی
یونگی سرشو به علامت تاسف تکون دادو با برداشتن شامپوی مخصوص مقدار زیادی ازش و روی لیف ریخت و مشغول شستن جیمین شد ،خب یه جورایی حق با جیمین بود در قبال لذتی که ازش بهره برده بود باید مراقبتای بعدشم در نظر میگرفت تا جیمین بازم بهش اجازه یه شب رویایی و بده که توی خلوت دونفرشون خلاصه میشد ،آه حتی فکر کردن بهشم باعث میشد برای بار سوم تویه روز شق کنه پس سرشو به دوطرف تکون داد و قبل از اینکه دست به اقدام خودسرانه و وحشیانه ای بزنه مشغول تمیز کردن ملکش شد که عمیقا سر گرم حرف زدن با توله هاشون بود ‌...

Our runaway love💘Where stories live. Discover now