پارت38

3.7K 655 187
                                    

بین انبوهی از انواع و اقسام لوازم بچه و لباس نشسته بود ،هرچی بیشتر نگاه میکرد بیشتر جذبشون میشد
جفتاش برای راحتی بهتر هرچی نیازداشت و توی اتاق هدایا گذاشتن و حالا یه بیبی موچی دزدکی داشت بینشون میگشت و برای خودش تفریح میکرد دور از چشم ددیاش که کل قصرو برای پیدا کردنش زیر و رو کرده بودن

+این چیه؟یه جور لباسه؟
ابرویی بالا انداخت و با چشمای ریز شده به جسم پارچه ای توی دستش نگاه کرد،تو نگاه اول بیشتر شبیه لباس زیر بود اما هرچی بیشتر دقت میکرد به این حقیقت وحشتناک پی میبرد که اون نمیتونه فقط یه لباس زیر ساده باشه
+ولش کن مینی فقط باکس شکلاتو رو پیدا کن
آره از اولم برای شکمش اومده بود نمیخواست توی اتاق فضولی کنه اما دیدن اون همه جعبه که با ظرافت تمام بسته بندی شده بودن بدنش و قلقلک میداد و در آخر مجبورش کرد بیشتر توی اتاق سرک بشه
زیر چشمی نگاهی به شورت انداخت،میل شدیدی برای پوشیدنش داشت ولی حتی ظاهرش باعث میشد از خجالت و شرم آب بشه
+به درک زندگی یه باره زود درش میارم
ولی آیا موفق میشد ؟!اگه یکی از اون 6نفر بویی از این قضیه ببرن مطمئنا از خود بیخود میشن شاید حتی امشب برای همیشه بوتی عزیزش و از دست میداد
اما با این حساب بازم روی تصمیمی که داشت با جدیت پافشاری میکرد چون اون کیم جیمین بود
یا به چیزی که میخواست میرسید یا کل دنیا رو روی سر خودشو اطرافیانش خراب میکرد که بازم مورد دوم به انجام خواستش ختم میشد

از اونجایی که پادشاه وانگ شکمش و به حالت قبل بر گردونده بود مشکلی توی پوشیدن لباس یا درآوردنش نداشت، یه جورایی از پدرشوهرش ممنون بود بخاطر هدیه همچین موهبتی ،به لطف اون برآمدگی شکمش فقط در حدی مشخص بود که وجود بچه ها رو اثبات کنه و این یعنی دیگه مجبور نبود برای لمس کردن پاهاش عین گربه ای که دنبال توپشه بین تخت دست و پا بزنه

+شت این ...این خیلی مسخرست
ولی خوشگله ،با اینکه جیمین قادر به اعتراف کردنش نبود اما نمیتونست حس خوب و شیطنت آمیزی که ازش میگرفت و پنهون کنه ،چون پوزخند روی لباش همه چی و لو میداد
چرخی دور خودش زد،برعکس چند لحظه پیش که میل شدیدی به درآوردنش داشت اینبار مشتاق و هیجان زده به نظر میرسید طوریکه دلش نمیخواست درش بیاره
و علاوه بر اون فکر خطرناکی هم توی سرش در حال نوسان بود
نشون دادن تیپ جدیدش به جفتاش، هوم...جالب و هیجان انگیز به نظر میرسید اما پذیرفتن عواقبشم همینطور جالب بود؟
تا شخصا امتحانش نمیکرد نمیتونست نظر بده، هرچند مطمئنا جفتاش از دیدن همچین لباس زیر زشتی خوشحال نمیشدن(حالا تو برو با دو کیلو عسل نخوردنت اسمم و عوض میکنم )

جالب و هیجان انگیز به نظر میرسید اما پذیرفتن عواقبشم همینطور جالب بود؟تا شخصا امتحانش نمیکرد نمیتونست نظر بده، هرچند مطمئنا جفتاش از دیدن همچین لباس زیر زشتی خوشحال نمیشدن(حالا تو برو با دو کیلو عسل نخوردنت اسمم و عوض میکنم )

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Our runaway love💘Where stories live. Discover now