پارت30

4.7K 703 146
                                    

جیمین :

شات سرکوب کننده رو برداشتم ،مردد اونو به شکمم نزدیک کردم و همزمان با بستن چشمام اون و به خودم تزریق کردم، لعنتی خیلی درد داشت اما بهتر از هیچی بود خوشحالم که هیچ کدومشون متوجه هیت شدنم نشدن وگرنه به فاک میرفتم شاید فک کنین خیلی خود خواهم ولی چیکار میتونستم بکنم؟ازشون میترسم خیلیم میترسم نه ازلحاظ ایمنی چون کنار اونا بودن واقعا بهم آرامش میده اما رابطه باهاشون...مثل فوبیا افتاده به جونم جیمینی احمق چرا الان باید هیت میشدی؟
هوفی کشیدم و خودم و روی تخت پرت کردم باید ذهنم و خالی میکردم .بهشون گفتم میرم استراحت کنم و دروغ نگفتم واقعا خسته شدم روز پر کاری داشتم چشمامو روی هم گذاشتم سعی کردم روی خوابیدن تمرکز کنم تا زودتر خوابم ببره
نیم ساعت گذشت، بالاخره چشمام داشت گرم میشد که با فرو رفتن یه طرف تخت ترسیده چشمامو باز کردم و بادیدن شخص روبروم قلبم باسرعت شروع به تپیدن کرد
جیهوپ ؟؟؟اینجا چیکار میکرد؟نکنه ...نکنه دوباره آلفاش اونو وادار کرده تا بیاد اینجا ؟
آب دهنمو ترسیده قورت دادم با لحن لرزونی گفتم
+ج...جیهوپ؟م...مگه تو خواب...
دستشو روی دهنم گذاشت و انگشتشو به معنای سکوت روی بینیش گذاشت
€کاری باهات ندارم بخواب
بدنم بی اراده سست شد ،دوباره روی تخت دراز کشیدم اما چشمام هنوزم روی اون بود
دستشو از روی دهنم برداشت وکنارم خوابید، پتو رو روی جفتمون کشیدو بوسه ی سریعی به گونم زد
€بیا بخوابیم خیلی خستم
آب دهنمو قورت دادم و مردد چشمامو بستم ،اون بهم آسیبی نمی زنه پس نیازی نیست نگران چیزی باشم
بخاطر گرمای بدنش خیلی زود چشمام روی هم افتاد و به خواب رفتم ،یه خواب لذت بخش و رویایی

دوروز بعد:

$وقتشه
همه با این حرف سرشونو بالا آوردن و به نامجون نگاه کردن که از پنجره بزرگ به حلال ماه خیره شده بود
شاید فک کنین چرا همچین شبی و برای اولین رابطشون به امگا در نظر گرفته خب باید بگم همش بخاطر نفرینیه که جیمین همراه خودش داره
اگه الان دست به کار نمیشدن و تردید میکردن زندگی امگای شکلاتیشون به خطر میفتاد و مشخصا اونا همچین چیزی و نمیخواستن
تهیونگ با استشمام رایحه غلیظ شکلات و وانیل هومی گفت و چشماش تغییر رنگ داد
×حق باهیونگه میتونم حس کنم چقدر بهمون نیاز داره و ...یه رایحه ضعیفم حس میکنم
آخر جملش اخم ریزی کردو گیج به یونگی نگاه کرد
×اون سعی داره سرکوب کننده مصرف کنه
سرکوب کننده ؟؟؟!!فاک امگا توی بد دردسری افتاده بود، کاش قبل استفاده از اون آمپول مسخره و دردناک میفهمید که چقدر جفتاش بیزارن از اینکه با حضور اونا به همچین داروهای آشغالی پناه ببره
جونگ کوک خرخری از سر نارضایتی کرد ،گرگش امگا رو میخواست و اون سعی داشت پسش بزنه اونم تو همچین وضعیت دردناکی
نامجون پوزخندی زدو با چشمای بنفش رنگش که رگه های قرمز توشون مشخص بود به بقیه برادراش نگاه کرد که عصبانی بهم نگاه میکردن
$امشب قراره پیوند ابدی بین ما و لونا شکل بگیره درست نیست تو همچین اوضاعی عصبانیت به خرج بدیم لازم نیست جلوی خودتون و بگیرن اما حق ندارین بهش آسیب بزنین فهمیدین؟
همه به معنای تفهیم و موافقت سرتکون دادن و دنبال نامجون راه افتادن، بعد 10سال خود داری و صبر قرار بود طعم شیرین امگاشونو بچشن و آینده ی روشنی رقم بزنن برای پیشرفت سرزمین و نجات نسل خودشون و مردم

Our runaway love💘Where stories live. Discover now