-طوفانی‌ازجنس‌کابوس-

1.2K 165 507
                                    

(کاور پارتها دید بهتری نسبت به وایب شخصیتا بهتون میده ، حتما ببینیدشون🌻🍫)

#Part1

----

«ای سرکشیده از صدف سالهای پیش

ای بازگشته از سفر خاطرات دور

آن روزهای خوب

تو آفتاب بودی

بخشنده، پاک، گرم

من، مرغ صبح بودم

_مست و ترانه‌‌گو_

اما در آن غروب که از هم جدا شدیم

شب را شناختیم

در جلگه ی غریب و غم‌آلود سرنوشت

زیر سُمِ سمند گریزان ماه و سال

چون باد تاختیم

در شعله ی بلند شفق‌ها

غمگین گداختیم

جز یاد آن نگاه و تبسم،

مانند موج ریخت بهم هرچه ساختیم

ما پاک سوختیم

ما پاک باختیم...»

----

نباید می گذاشت مادرش وارد آن شغل شود، شغلی رویایی ولی عجیب...

شغلی که حالا خطر بزرگی برای تمام خانواده اش شده

شغلی که باعث شده او با عشقش در جنگلی سرد و تاریک، سرگردان و در حال فرار باشد.

مسیر طولانی را پیاده طی کرده اند تا بالاخره کلبه ی مخروبه ی مادربزرگش را پیدا میکنند.

کلبه ای که پر از خاطرات خوب بچگی اش است و همانطور که پدرش گفت جای امنی برای پناه گرفتن.

وارد کلبه میشوند تا این شب طولانی را صبح کنند.

او حسش کرده بود...

نباید موافقت خود را اعلام میکرد، مادرش گول خورده بود و او هیچ کاری از دستش بر نمی آمد.

ترس تمام وجودش را فرا گرفته اما با خستگی کنار عشقش، غرق در دنیای سیاه خواب ها میشود.

لرز بدی بدنش را فرا میگیرد و بعد سقوط ...

با شتاب از جایش بلند میشود و به اطرافش نگاه میکند.

زیاد خوابیده و این وحشتزده اش کرده.

به ساعت مچی اش نگاه میکند .

ساعت، نُه صبح را نشان میدهد ولی حتی زره ای نور از پنجره های بخار گرفته فضا را روشن نکرده، انگار ساعت دروغ میگوید.

به صورت غرق در خواب الهه ی کنارش نگاه میکند، لحظه ای همه چیز از یادش میرود، حتی نفس کشیدن...

NIGHTMARE Where stories live. Discover now