-دریاچه‌ی عسل-

415 76 269
                                    

<🖤>

طوری این کلمات را به زبان می آورد که لیلی کنارش روی تخت مینشیند و آرام سرش را بغل میکند ،

زین پیشانی اش را به کتف لیلی فشار میدهد.

_ راستش با لیام حرف زدم ، بهش گفتم من رو مثل دکتر و خواهر خودش بدونه و باهام حرف بزنه ، از حرفاش  متوجه شدم لیام این مدت نه بیشتر تو ولی اندازه ی تو سختی کشیده ، ولی با یه فرق که تو ما رو داشتی ولی لیام تنها بوده ... تا مدتها که فکر میکرده مُردی و بعدش هم که میبینتت اونطوری باهاش رفتار کردی ،‌ آروم باش پسر ، گوش بده به حرفام  ، هردوتون روزای سختی رو گذروندید یه نفرتون باید صبوری کنه و پا پس نکشه تا آرامش به رابطتون برگرده و تو شرایطی که لیام داره اون فرد تویی .

زین نفس عمیقی میکشد ، به عمق خستگی و غمش
جوری که تا مدتی نیازی نیست نفس بکشد و بعد باز نفس عمیق .

از لیلی جدا و صورتش را می بوسد ، بلند میشود و با هم به طبقه ی پایین میروند ،

لیلی به سمت ناتان میرود و آرام چیزی میگوید _ خب دیگه ما بریم ، فردا باز میام ، اصلا هم زحمتی نیست من یه دوست خوشگل جدید پیدا کردم.
حتی خوشگل تر از زین و هری و نایل...

با مکث ادامه میدهد _ و اوه داشت لویی رو یادم میرفت .

زین لبخندی میزند ، ناتان به خنده می افتد بعد از بغل کوتاهی از خانه بیرون میروند ، زین دلتنگ سمت لیام میرود و کنار تختش مینشیند ،

_ لیومک من ، شکلات بستگی به برندش چی باشه ، میشه منو نگاه کنی؟...

لیام چشم بسته صورتش را به سمت دیگری بر می گرداند ، زین بی نفس به برگ گل لب خوشرنگ لیام نگاه میکند ، ولی نباید فعلا کاری کند تا او را عصبی تر نکند.

_ من میدونم از من ناراحتی ، دلخوری ، عصبانی ای ، ولی مگه دیگه دوستم نداری که اینطوری ازم رو برمیگردونی و نگاهم نمیکنی؟

لیام به شیرین ترین حالت ممکن برمیگردد و با اخم‌ نگاهش میکند ، زین در دل قربان صدقه ی آن دو تیله ی قهوه ای میرود ولی جلوی خود را میگیرد تا بیشتر از این آن تدی بر خشمگین را لوس نکند _ آخ ، حالا که اینقدر ازم عصبانی ای بیا یه قولی بهم بدیم .

لیام با صدایی که به رگه هایی از سردی و خستگی آغشته است میگوید _چ..ه قو..لی؟

_ من قول میدم تا روزی که حالت خوب بشه کنارت بمونم و مثل پرستارت باشم و تو هم قول بده تا اون روز به خودت دلداری بدی و صبر کنی تا بتونی هرجور دلت میخواد من رو تنبیه کنی .

لیام فکر میکند ، بازهم فکر میکند و بعد فقط " قبوله " را زمزمه میکند .

زین خرسند از توافقی که با لیام کرده بلند میشود ، در بطری کوچک آب را سوراخ میکند نی ای را به داخلش می فرستد و با نصف بطری آب ، به سمت لیام برمیگردد و کمکش میکند بنشیند _ برای قدم اول برای اینکه مشکل بلعت کمتر شه توی این بطری فوت کن تا حدی که آب داخلش قل قل صدا بده .

NIGHTMARE Where stories live. Discover now