-در‌ این باران-

310 46 48
                                    

<🖤>

نایل خم میشود کنترل را از روی میز بر میدارد و به زین نگاه میکند _ بیخیال ، بیا از فیلم لذت ببر.

زین پفکی بر میدارد و به تلویزیون خیره میشود ، کم کم داستان فیلم جذبش میکند و بیشتر دقت میکند .

_این غیر ممکنه .

_ از کجا میدونی ؟ تا حالا چند بار با ماشین زمان سفر کردی ؟

_ نمیدونم فقط نمیشه .

زین به دو ماشینی که یکی برای زمان گذشته و دیگری از آینده آمده نگاه میکند ، کسانی که از آینده آمده اند حرکت ها را برعکس میبینند ، پرندگانی که برعکس پرواز میکنند ، توپی که از دروازه به پای پسر بچه بر میگردد ، راننده ای که از جلو به عقب میرود .

این در عین باورنکردنی بودن ، قابل باور است .

تا پایان فیلم ، آدم های داخل فیلم حقایقی را می فهمند که داستان را واضح و در عین حال گنگ تر میکند ، این خاصیت فیلم های نولان است و با یک پایان تو مخی فیلم را تمام میکند و تو میمانی و هزاران سوال بی جواب ، که هرچقدر هم فکر کنی باز هم بین قبول کردن یا نکردن آن موضوع گیر کرده ای .

و زین به این مشغله ی ذهنی نیاز داشت ، ولی این را حقش نمیداند ، چیزی درونش او را به سمت فرار از نایل سوق میدهد .

میخواهد برود و خود را در معرض آن افکار که از نظرش کاملا درست هم هستند قرار دهد .

در شرایطی قرار دارد که فقط میتواند آرزو کند ، بگذرد.

این احساسات ، افکار و حال جسمی و روحی که دارد ، فقط زمان مشخص میکند که خوب میشود یا نه.

ولی فعلا فقط میخواهد بگذرد .
.
.
.
.
.

هفت روز میگذرد ، هفت روزی که زین میتواند در آرامش فکر کند.

نایل و اولیویا ساعاتی از روز را به سر کار میروند و زین تنها در خانه ، به تصمیم هایی که دارد فکر میکند .

کبودی های بدنش بهتر شده ولی هنوز شکمش درد جزئی ای موقع حرکت دارد .

در این هفت روز هری و لویی سه بار به دیدنش آمدند و زین که از آشفتگی اش کم شده و خاطرات گذشته برایش پررنگ تر ، از دیدنشان خوشحال میشود .

میگفتم

تصمیم هایش !

دو تصمیم اصلی گرفته که اگر اولی نشد به سراغ دومی میرود و اولی را حالا انجام میدهد .

دیگر زیاد امیدی ندارد ولی ، دلیل نمیشود تلاشش را نکند .

میخواهد به سراغ وسایلش برود .

همه ی وسایلش مثل مدارک و کارت های بانکی و ماشینش پیش شان است .

کتش را از روی تیشرت سیاهش می پوشد و شلوار جین سیاهش را هم می پوشد و پیش نایل که طبقه ی پایین با لیو مشغول آشپزیست میرود .

NIGHTMARE Where stories live. Discover now