-آزادی-

316 50 32
                                    

<🖤>

نایل سریع جلویش را میگیرد و با هم به سمت در زرشکی خانه ی سفید رنگ میروند و باز هم لیو در را باز میکند و وارد فضای خوشرنگ خانشان میشود .

خانه ای با دکور آبی و سفید و جاهایی هم قرمز مثل چراغ خواب ایستاده ی کنار مبل سفید

با نایل از پله ها بالا میروند و وارد یکی از آن چهار در که قطعا اتاق مهمان است میشوند .

_ حوصله ی حموم داری؟

_ اینجا لباس ندارم

_ لباسای من رو بپوش تا برم از خونتون ساکتو بیارم.

زین به اینکه با چه وضعی  روی زمین نیمه خیس غلط میزد فکر میکند  _ باشه

نایل راه آمده را برمیگردد و وارد در کناری میشود _ آب وان رو برات ولرم میکنم ازاین وسایل استفاده کن این یکیا برای اولیویاست ، کمک خواستی صدام کن خب؟

بعد زین را لبه ی وان مینشاند

_ ممنون نایل

نایل حین اینکه سعی میکند نفس نفس نزند، شیر آب را میچرخاند_ کارت هم تموم شد صدام کن بهت حوله و لباس بدم ، البته قبلش باید روی کبودی های بدنت کرم بزنم .

زین ولی به حرفهای نایل توجهی نمیکند و بیشتر به دوستی که کم کم دارد به خاطر می آوردش خیره شده ، او که با موهای بهم ریخته و صورت عرق کرده سعی میکند از رفیقش مراقبت کند و نگرانی اش را پشت نقاب قوی بودنش قایم کرده

نایل زیباست

بیشتر از ظاهر زیبایش باطن زیبایی دارد

و زین از داشتنش خوشحال است و در عین حال خود را لایق داشتن چنین دوستی نمیداند.

وقتی نصف وان پر شد نایل با زدن لبخند آرامش بخشی بیرون میرود و زین به سختی و درد زیاد لباس های کثیف و خونی اش را در می آورد و بدنش را داخل آب گرم میلغزاند و عضلات سفت بدنش شروع به شل شدن میکنند.

دستش را روی صورتش میگذارد صدایش را خفه میکند و به عمق دردش گریه میکند.

حس میکند دارد تسلیم میشود .

نباید این اتفاق بیوفتد ولی هیچ توانی برای ادامه دادن ندارد .

یادش می آید روزی یکی از دوستانش در مدرسه که به سختی درسهایش را پاس میکرد ، تصمیم گرفت ترک تحصیل کند و به مکانیکی عمویش برود و آنجا مشغول کار شود.

او روزی که این تصمیم را گرفت به زین گفت _ شاید باورش برات سخت باشه زین ولی یه جور آزادی خاصی در تسلیم شدن وجود داره.

و زین دلش میخواهد آن آزادی را تجربه کند.

با سرگیجه بلند میشود مو و بدنش را سرسری و به سختی می شورد .

NIGHTMARE Where stories live. Discover now