-ماه‌ و دریا-

280 46 56
                                    

☞︎︎︎When things explode ,Unkle🎶

<🖤>

بیدار شده ولی چشمش را باز نمیکند ، چند لحظه فکر میکند و لبخندی روی لبش مینشیند .

دستش را کنارش روی تخت میکشد ولی چیزی جز پارچه را لمس نمیکند .

چشمش را باز میکند ، به تخت خالی نگاه میکند .

سرش را میچرخاند ،متوجه میشود در اتاق تنهاست .

باز به اطراف نگاه میکند ،از جا بلند میشود و در دستشویی خودش را میشورد.

لباس هایش را بر میدارد و سریع می پوشد ، ترسیده از اتاق خارج میشود و به جای آسانسور از پله ها پایین میرود و به سالنی که خلوت تر شده نگاه میکند .

به سمت جایی که دوستانش بودند میرود ، آنجا هم نیست .

لویی و هری در آغوش هم خوابشان برده ، گوشی لویی روی میز توجهش را جلب میکند .

به سمتش حجوم میبرد و به محض روشن کردنش متوجه پیامکی خوانده نشده میشود .

پیامکی از طرف لیام با این مضمون _هی لویی، من رفتم خونه و بعدش مستقیم میرم فرودگاه ، ببخشید که باهاتون خداحافظی نکردم ، مواظب هم باشید ، خداحافظ.

با بهت به صفحه خیره شده ، سمت لویی حجوم میبرد و با تکانی بیدارشان میکند .

لویی و هری با چشمانی گیج به اطراف و بعد به زین که مانند دیوانه ها شده نگاه میکنند _ لویی ، پرواز لیام چه ساعتیه؟ .

لویی چند ثانیه طول میکشد تا متوجه حرفش بشود و بعد انگار هشیارتر شده _ ساعت ده و نیم .

زین به ساعت گوشی نگاه میکند و وحشت زده گوشی را به سمت لویی پرت میکند _ باید بهم می گفتی ...باید

میچرخد و به سمت آسانسور میدود ، واردش میشود و دکمه ی پارکینگ را فشار میدهد .

مشتش را به بدنه ی فلزی اتاقک میکوبد .

در باز میشود ، زین طوری از آسانسور بیرون میزند که کم مانده زمین بخورد ولی خودش را جمع و جور میکند .

سوار ماشین میشود ، به سرعت از پارکینگ خارج میشود و باز به ساعت ماشین‌ نگاه میکند و ساعت ده و دو دقیقه را نشان میدهد .

سرعتش را بیشتر میکند به حدی که دیگر از ترمز استفاده نمیکند ، ترافیک را دور میزند ، چراغ قرمز را رد میکند.

کم مانده به عابر پیاده ای بزند ولی شانس می آورد و ردش میکند .

صدایی در سرش فریاد میکشد .

( آزادی خاصی در تسلیم شدنه)

دستش را روی فرمون میکوبد و فریادی از عمق درد قلب شکسته اش میکشد .

NIGHTMARE Where stories live. Discover now