-دِلِ سُرخ-

293 49 119
                                    

«🤍🖤»

زین با لبخند می ایستد، همراه لپ تاپ از اتاق خارج میشود و به سمت هوزه که در این دوروز حسابی با شان گرم گرفته میرود

لپ تا را روی میز میگذارد _ تا این رو میخری من میرم وسایلم رو جمع کنم.

راه رفته را برمیگردد و مشغول چیدن وسایلش داخل ساک میشود، از نقشه ای که کشیده مطمئن است و به طرز عجیبی خیالش راحت است

ساکش را روی دوشش می اندازد و بیرون می رود

هوزه به سمتش می آید _ رابرت میتونه تا اومدن صاحب طبقه ی اول اونجا بمونه، با سرهنگ بولدوود هم هماهنگ میکنه.

_هماهنگی هارو خودم با سرهنگ و رابرت انجام میدم، ولی شمایی که تو این خونه کنار لیامین باید بیشتر حواستون بهش باشه، دوتا اسلحه به شان دادم موقعی که نیاز بشه یکیش رو بهت میده، لطفا ازش استفاده کن وگرنه میدونی که اگه...

_ بله، میدونم.

زین صاف می ایستد، قبل از خبردار شدن لیام با هوزه و شان خداحافظی میکند و همراه رابرت از خانه خارج میشود

به پارکینگ که میرسند از هم جدا میشوند و رابرت میرود تا خبر زنده بودن زین و آدرس خانه اش را به افراد آلیشوا برساند و زین هم به سرعت به سمت خانه ی موقت جدیدش میرود و بعد از تحویل گرفتن کلید، خود را به طبقه ی دوم می‌رساند و
سریع چراغ را روشن میکند، پرده هارا میکشد و تجهیزات داخل ساکش را بیرون میکشد

دوربین مخفی روبروی در کار میگذارد و یکی دیگر هم گوشه ی دیوار برای جمع کردن مدرک

جی پی اس و میکروفونی را زیر پوست مچ دست چپش جاسازی میکند و ضربه ی آرامی رویش میزند تا جا بیوفتد و برجستگی اش مشخص نباشد

عینکی که دوربین دارد هم روی میز میگذارد تا دم دستش باشد
همین لحظه متوجه ویبره رفتن گوشی اش میشود، با دیدن پیام رابرت ناخودآگاه اخمی میکند

_ افراد آلیشوا تو راهن

نقشه اش رسما از همین لحظه شروع شده و باید موفق شود ...

پیام سوتی اش را که از قبل آماده کرده بود هم برای سرهنگ بولدوود می فرستد و لپ تاپش را روشن میکند تا دوربین های مداربسته ی اطراف را هک کند
.
.
.
.
.

چند ساعتی میگذرد

زین دراز کشیده و به صفحه ی لپ تاپش خیره شده

دو نفر از افراد آلیشوا اطراف خانه میچرخند، زین یک ساعت از خانه خارج شد، تا خود را نشان دهد

اطراف قدم زد و بعد باز به خانه برگشت

حالا برق را خاموش کرده و همچنان به فعالیت اطراف خانه نگاه میکند

NIGHTMARE Where stories live. Discover now