یک هفته بعد_سوم شخص
توی سالن بزرگ عمارت درحالی که به مدت بیست دقیقه سکوت سنگینی بینشون ایجاد شده بود، نشسته بودن
چیم:از این حجم از بیکاری خسته شدم....
دلم یکم هیجان میخواد، چرا هیچ اتفاقی نمیفته؟؟
ته:احمق، انقدر دلت میخواد بمیری؟؟
درحالی که نیشگون محکمی از پهلوی پسر می گرفت گفت و جیمین صورتش از درد توی هم رفت....
چیم:چته وحشی؟؟
من نگفتم میخوام بمیرم، فقط حس میکنم به یکم هیجان نیاز دارم؛ همه چیز زیادی خسته کننده شده....
جین:موافقم، منم حوصلم سر رفته، دلم یه ماموریت میخواد؛ از همونا که پر از خون و خون ریزیه....
با حسرت گفت و یونگی به لحنش خندید
یونگ:شما ها قدر نمیدونید، میدونید چند تا باند وجود داره که آرزو میکنن مثل ما باشن، اونقدر قدرتمند باشن که کسی جرئت نکنه بهشون حمله کنه؛ اونوقت شما دارید همچین چیزی می گید؟؟
جین:میدونم و بابتش هم خوشحالم اما دست من نیست، مطمئنم تو هم که مخالفت میکنی نظرت مثل ماست، ما روحمون با هیجان پیوند خورده یونگی، هیجان کار ما هم توی کشتن آدماییه که نقشه زمین زدنمون رو میکشن، بهمون حق بده که بعد از اینهمه مدت و نیفتادن هیچ اتفاقی؛ دلمون یکم سرگرمی بخواد....
البته خیلی هم نسبت به تو مطمئن نیستم، تو بیشتر از همه ما آدم کشتی، بعد از اونهمه خون ریختن، باید برات یه چیز عادی باشه اما متاسفانه ما اینطوری نیستیم و هنوزم برامون هیجان انگیزه؛ همه که مثل تو خون 100 نفر رو نریختن....
با حرص گفت و یونگی نیشخندی زد
یونگ:اصلاح میکنم، 125 نفر بودن....
جین:فخر فروش....
زیر لب گفت اما یونگی شنید و باعث شد بهش بخنده
یونگ:حسود نباش، این کار منه؛ معلومه که بیشتر از شما موقعیت گیرم میاد....
جین:الان پز کارت رو دادی؟؟
اصلا من اعتراض دارم، میخوام پستم رو عوض کنم؛ من جای تو میشم مسترگان....
یونگی پاهاش رو روی هم انداخت و با شیطنت گفت
یونگ:مگه اینکه بلد باشی از نزدیک شلیک کنی، دوست ندارم یادآوری کنم اما تو، توی اینکار افتضاحی؛ پس به اسنایپر بودنت ادامه بده....
هوپ:یکی اینجا داره فخر فروشی میکنه....
قبل از اینکه جین حرفی بزنه گفت و یونگی نگاهش رو بهش دوخت
یونگ:من فقط حقیقت رو گفتم....
هوپ:سوبین راست میگه، قیافت زیادی غلط اندازه، به این صورت معصوم نمیاد که پشتش یه قاتل حرفه ای باشه؛ تو واقعا خطرناکی کیتن....
YOU ARE READING
MAFIA FAMILY
Romance{COMPLETED} یه باند بزرگ و خطرناک که خانوادگی اداره میشه.... یه رئیس مافیای سرد و مغرور.... یه عاشقِ دلشکسته.... دو تا پسر خاله.... یه عشق اشتباه، شایدم یه آدم اشتباه.... چی میشه اگه یه روز همه چیز عوض شه؟؟ جای آدمای این قصه عوض شه؟؟ اونی که عاشقه،...
