سوم شخص
خیلی زود شب شد و یونگی باید قولی که داده بود رو انجام میداد، نمیتونست خواسته هیون کوچولوش رو نادیده بگیره، حالا همشون تو آشپزخونه نشسته بودن و منتظر بودن ببینن چه اتفاقی قراره بیفته، چیزی که بارها از یونگی شنیده بودن، عدم علاقش به آشپزی کردن بود اما حالا با لب هایی که عمیقا می خندیدن؛ در حال انجام دادنش بود....
مشخص بود به خاطر هیونجین تغییر کرده، اون عاشق پسرش بود و این رو توی تک تک رفتار هاش میشد دید، منطقی بود اگر که به خاطر علاقش، یادگیری آشپزی رو شروع کنه و حالا طبق خواسته پسر کوچیکتر براش غذا درست کنه؛ رابطه پدر_پسری یا مادر_پسریشون فوق العاده شیرین بود....
هیون:هیونی باید چیکار کنه؟؟
یونگی نمیتونست بهش کار های سخت، وقتگیر یا خطرناک بده، کمی دور خودش چرخید و در نهایت بسته های حاوی پودر ژله رو به همراه چند ظرف جلوش گذاشت و ازش خواست دونه دونه اون پودر های طعم دار رو توشون خالی کنه....
هیون:هیونی از پسش برمیاد
یونگ:البته که اینطوره، هیونی یه قهرمانه....
هیون:برای بابابزرگ ژله نه؟؟
تلفظ یه سری کلمات هنوز براش سخت بود، به همین دلیل اونها رو ساده تر میکرد، به جای گفتن واژه "نمی بریم" از "نه" استفاده میکرد و اینطور حرف زدنش به شدت بامزه و دوست داشتنی بود
یونگ:وقتی برگشتیم براش یه غذای خوشمزه درست می کنیم عزیزم، باشه؟؟
پسر کوچیکتر تایید کرد و مینا با کنجکاوی پرسید
مینا:برمیگردی پیش پدرت؟؟
یونگ:اره، من خیلی وقته کنارش نبودم، این مدت هم فقط باهم ویدیو کال داشتیم، نیازه که یه مدت پیشش باشم، فقط برای چند روز اینجا میمونم چون دلم برای شما تنگ شده بود؛ بعدش برمیگردم پیش بابا....
جیک:رابطتون باهم خوبه؟؟
یونگی میدونست از روی نگرانی اون سوال رو پرسیده، به همین دلیل لبخندی زد و با اطمینان جواب داد
یونگ:عالیه، اون فوق العادست؛ تمام این چهار سال هم هوای من و هیون رو داشته....
هانا و دیوید نمیدونستن اگر بتونن جبران کنن، روزی میرسه که پسر کوچیکتر درباره اونا هم همین حرف رو بزنه یا نه....
مینا:با گرایشت مشکلی نداشت؟؟
هیون رو راحت قبول کرد؟؟
یونگ:قبل از پیش اومدن اون جریانات بهش گرایشم رو گفته بودم و اون واکنش بدی نشون نداد، هیونجین رو هم به راحتی پذیرفت، خودش میگه نقطه ضعفش بچست؛ خیلی هیون رو دوست داره....
YOU ARE READING
MAFIA FAMILY
Romance{COMPLETED} یه باند بزرگ و خطرناک که خانوادگی اداره میشه.... یه رئیس مافیای سرد و مغرور.... یه عاشقِ دلشکسته.... دو تا پسر خاله.... یه عشق اشتباه، شایدم یه آدم اشتباه.... چی میشه اگه یه روز همه چیز عوض شه؟؟ جای آدمای این قصه عوض شه؟؟ اونی که عاشقه،...
