MAFIA FAMILY

CHAPTER 26

سوم شخص

با زنگ خوردن گوشیش، تماس رو برقرار کرد و چهره خندون پدرش مقابلش قرار گرفت....

هامر:هیچی نگو، فقط نوم رو نشونم بده....

با ذوق گفت و یونگی بهش خندید، پسر تازه به دنیا اومدش رو که توی بغلش خوابیده بود، کمی بلند کرد و به مرد منتظر نشونش داد

هامر:هیچوقت فکر نمیکردم با نیم قرن سن بخوام از خوشحالی جیغ بزنم، گاااااااد من نوه دار شدم....

یونگی نمیتونست باور کنه که اون مرد، همونیه که سال ها پیش بزرگترین باند آسیا رو اداره میکرده، این رفتار های هیجان زده و سرخوشانه از اون بعید بود....

هامر:خیلی شبیه هوسوکه، چشماش، موهاش و بینیش به اون رفته؛ اما فرم لباش مثل توعه....

یونگ:خب، خودش که نیست، حداقل پسرش کنارمه، نمیدونم الان چیکار میکنه؛ حتما با یوجین خوشحاله....

با ناراحتی گفت و هامر انگار که چیزی یادش اومده جواب داد

هامر:من فراموش کردم بهت بگم، هوسوک و یوجین از هم جدا شدن....

پسر کوچیکتر نمیتونست به گوش هاش اعتماد کنه، فکر میکرد اشتباه شنیده

یونگ:چی؟؟

هامر:از دست من ناراحت نشو، اما اون اوایل چون کشش زیادی بهت داشتم و میخواستم تحت نظرم باشی، یه جاسوس تو باندتون گذاشتم تا گزارش همه چیز رو بهم بده، چند مدت پیش بهم گفت اون دوتا طلاق گرفتن چون ظاهرا یوجین و پدرش قصد خیانت کردن به هوسوک رو داشتن، انگار میخواستن باند رو ازش بگیرن؛ به کل یادم رفت بهت بگم....

یونگی نمیدونست باید چه واکنشی نشون بده، باورش نمیشد که یوجین قصد انجام همچین کاری رو داشته، یعنی تمام اون ادعا های عاشقی الکی بود و از اول نقشه گرفتن باند رو می کشید؛ یوجین کی تبدیل به چنین آدمی شده بود؟؟

هامر:میخوای شانست رو امتحان کنی؟؟

یونگی به خوبی متوجه منظور پدرش میشد اما میدونست که الان وقتش نیست

یونگ:من هنوز آمادگی دیدنشون رو ندارم، هانا و دیوید، فکر نمیکنم بتونم حتی یک لحظه دیدنشون رو تحمل کنم و هوسوک، هنوزم احمقانه دنبال اینم که از کارش پشیمون بشه؛ میخوام مثل من طعم تلخ انتظار رو بچشه....

هامر خندید و با شیطنت گفت

هامر:توی تنبیه کردنش موفق باشی، اینم بدون که من همیشه برای حمایت کردنت هستم‌....

یونگی از دلگرمی دادنش تشکر کرد و اون تماس به پایان رسید، گرچه که پسر کوچیکتر هنوز درگیر چیزی بود که پدرش گفته بود، بعد از طلاق گرفتنشون؛ حال مرد بزرگتر چطور بود؟؟