CHAPTER 12

798 153 330
                                    

سوم شخص

برای ثانیه ای بی حرکت موند اما سریع به خودش اومد و با نهایت زورش پسر کوچیکتر رو از خودش فاصله داد، قفسه سینش به شدت بالا و پایین میشد و نفس نفس میزد؛ نمیتونست باور کنه چه اتفاقی داشت میفتاد....

حتی توانی برای دعوا کردن با جونگ کوک نداشت، تصاویری از اتفاقات چند سال پیش توی ذهنش ترسیم شد و باعث شد خودش رو گوشه دیوار جمع کنه....

پ.ن{شبی که سانوو میخواست بهش تجاوز کنه....}

یونگ:فکر....کردی....داری چی....چیکار میکنی؟؟

بین نفس نفس زدن هاش پرسید و جونگ کوک همونطور که دوباره فاصله بینشون رو پر میکرد، با بیخیالی جواب داد

کوک:می بوسمت....

قبل از اینکه دوباره لب های پسر بزرگتر رو به دندون بگیره پس زده شد و تونست اخم غلیظ روی پیشونی یونگی رو ببینه

یونگ:این اولین و آخرین بارت بود که همچین غلطی کردی

کوک:چرا؟؟
عاشق شدن جرمه؟؟
نمیتونم دوستت داشته باشم؟؟

یونگ:تا وقتی اونی که دوستش داری من باشم، اره جرمه‌....

جونگ کوک لبخند تلخی زد و پرسید

کوک:اینطور نیست که همه حق عاشق شدن دارن؟؟
اینکه بین اینهمه آدم، من تورو میخوام اشتباهه؟؟
چرا، به چه دلیلی این علاقه من اشکال داره؟؟

یونگ:این علاقه کلش مشکله، به هزاران دلیل....
چون من با پسرای کوچیکتر از خودم قرار نمیذارم....
چون حتی اگه بخوامم نمیتونم قبولت کنم....
چون قلب لعنتیم پیش یکی دیگه گیره....
چون تو نمیتونی برای من باشی....
چون دونسنگ احمق من عاشق توی احمق تر شده....
چون نمیخوام قلبش رو بشکنم....
پس فقط دهنت رو ببند و دیگه نگو بهم احساسی داری....

با عصبانیت و صدای بلندی گفت، چیزی که تاثیری روی پسر کوچیکتر نداشت

کوک:اگه جاش رو برات پر کنم چی؟؟
اگه بتونم تورو عاشق خودم کنم چی؟؟
تو نگران دونسنگت نیستی، میدونی که من و هرکس دیگه ای حق این رو داریم که معشوقمون رو خودمون انتخاب کنیم؛ پس باهام مخالفت نکن....
اگه بتونم فکر کسی که دوستش داری رو از سرت بیرون کنم چی؟؟

یونگی پوزخندی به خوش خیالی پسر زد و از دیواری که بهش تکیه داده بود فاصله گرفت

یونگ:فکر میکنی راحته؟؟
اینکه توی یه عشق لعنتی با یه آدم اشتباه گیر بیفتی آسون نیست، منم همچین چیزی رو نمیخواستم، ساده لوحانه سعی کردم فراموشش کنم اما دیر شده بود، ولی تو فرق داری، تازه اول راهی؛ پس راحت میتونی بیخیال شی....

MAFIA FAMILYWhere stories live. Discover now