CHAPTER 36

886 163 151
                                    

سوم شخص

یونگی نفهمید چطوری مراسم تمام شد و سر از اتاقشون درآورد، فقط میدونست که قرار نیست شب راحتی داشته باشه، این مردی که با کراوات شل شده، نگاه تیز و پر از خواستنش رو بهش دوخته بود، در نهایت سکوت داشت فریاد می کشید که امشب قراره ماه شاهد عشق بازیشون باشه، این تضاد عجیب یونگی رو می ترسوند اما می خواست که انجامش بده، امشب و زیر نور درخشان ماه، می خواست با کسی که حالا عنوان همسرش رو به دوش می کشید؛ یکی بشه....

هوپ:چرا ماتت برده کیتن؟؟
از چیزی ترسیدی؟؟

اون پوزخند گوشه لبش و کیتن صدا زدنش، معلوم بود که بعد از اینهمه سال نقطه ضعف پسر کوچیکتر رو فهمیده و حالا به قصد دیوونه کردنش ازش استفاده میکنه، همون کلمه لعنتی که پاهای یونگی رو سست میکرد و الان مجبورش کرده بود به میز تکیه بده تا بتونه مانع از افتادنش باشه، چیزی که هوسوک با فهمیدنش چشماش برق زد، اون عاشق سلطه گری بود و این پسر گربه ای، برای گرگ وحشی ای مثل اون؛ یه طعمه دوست داشتنی به نظر می رسید....

هوپ:تو منو میشناسی کیتن، میدونی که رفتارم تو تخت خواب با حالت عادی چقدر فرق میکنه، پس بذار برای بهتر شدن روند رابطمون؛ ازت چند تا سوال بپرسم....

درحالی که روی صندلی می نشست و از شراب توی لیوانش میخورد گفت و یونگی لبش رو گاز گرفت، مرد رو به روش مجبور بود انقدر هات باشه؟؟

هوپ:فانتزی هات چیه؟؟

یونگی برای لحظه ای نفس کشیدن رو یادش رفت، هوسوک مستقیما درباره همچین چیزی ازش پرسیده بود و اون میدونست که نمیتونه طفره بره، اون نگاه منتظر و وحشی، اجازه بیان کردن هیچ چیز جز حقیقت رو بهش نمیداد؛ چیزی که باعث شد پسر کوچیکتر سرخ شدن گونه هاش از روی خجالت رو احساس کنه....

یونگ:آ....آشپزخونه

هوپ:هوم کیتن؟؟

مشخصا شنیده بود و اون شیطنت توی صداش، به پسر کوچیکتر می فهموند که هوسوک قصد داره اذیتش کنه، اما این در عین خجالت آور بودن، داشت هورمون هاش رو جوری بهم می ریخت که یونگی مطمئن بود، تا لحظاتی دیگه برای زانو زدن جلوی مرد بزرگتر؛ به التماس میفته....

یونگ:میخوام توی....آشپزخونه....انجامش بدیم....

به سختی گفت و هوسوک پاهاش رو روی هم انداخت و به صندلی تکیه زد، بدون اینکه تلاش خاصی بکنه، جذابیتش رو به رخ می کشید و این یونگی رو دیوونه میکرد، نمیخواست سست و ضعیف به نظر بیاد اما این دقیقا همون چیزی بود که مرد بزرگتر میخواست؛ و انگار راه فراری هم نداشت....

هوپ:دیگه؟؟

یونگ:استخر

هوپ:دیگه؟؟

MAFIA FAMILYWhere stories live. Discover now