مدت زیادی از زمانی که در سکوت چشمهایش را بسته و از رایحهی سنگهای چهارگوشهی اقامتگاه، آرامش را استشمام کرده گذشته بود.
پلکهایش را باز کرد و نگاهش را به فضای ارغوانی رنگ اقامتگاهش داد.
روی مبل بزرگی نشسته بود و ساعدهایش را روی دستههای نقرهفام آن که همانند پیچکی مرده و سرمازده، خشک شده بودند گذاشته بود. عضلات دستش را به کار انداخت و با فشاری روی دستهها از جایش بلند شد.
کنارش میزی گرد بود که رویش گلدانی شیشهای جای گرفته و درونش مرجانهای مارپیچ به چشم میخوردند. دستی روی مرجانِ بنفش رنگ کنارش کشید و با بوییدن رایحهی آرام بخشش که تناقض زیبایی با سنگهای مدیترانهای اتاقش داشت، نفس عمیقی کشید.
داخل آینهای از جنس یخ که درست در مرکز دیوار چپ اتاقش بود، با اخمی خفیف به خودش خیره شد.
نقرهای، سرمهای و ارغوانی. امواج بین موهاش پیچیدند و بینشان فاصلههای ارتجاعی ایجاد کردند.
داخلِ آیینه بازتاب کریستالهای اقامتگاهش همچون بنفشههایی که با زنده شدن طبیعت، درون آب ریخته میشدند رنگِ کبود را برای اتاقش به ارمغان آورده بودند.
لحظهای بعد رایحهای که میان عطر مرجانها پیچید اخمهایش را درهم کرد.
رایحهای به لطافتِ لمس اسفنجهای صورتی رنگ و به ملایمت آواز دلفینهایی که روی امواج رقص میکردند.
عطری که در عین حال سر ستیز داشت و قصد نزاع در این قصر. تیغههای سمیاش آب اطراف دلفین را سیاه و سطح صورتی اسفنجها را پر از خاکستر میکردند. رایحهی رز! گلِ رز! دشمنِ پادشاه این قصر که هرگاه حتی به نشان کوچکی از این گل برمیخورد، درد مانند صاعقه در سینهاش میپیچید. رنجی که تداخلی با جسم و سلامتیاش نداشت و تنها خنجری سمّی میشد روی روحِ مجروحش.
چشمهای بنفشش در لحظه با خشم و سوزش تغییر رنگ دادند و دورشان را لایهای به رنگ یخ پوشاند.
یک انسان...چگونه وارد قلمرویش شده بود؟ این رایحه نه متعلق به پریدریاییهایش بود و نه هیچ یک از موجودات قلمروی تحت حکومتش. تنها یک انسان میتوانست آن را همراه تنِ منحوس خود به اقیانوس راه دهد.
مدت زیادی از آمدنش به اقامتگاه نمی¬گذشت و آن پری در یایی ها.. حتی عرضهی از بین بردن این عطر را هم نداشتند؟
از مقابل آینه کنار رفت، خشم طوری تمام حسهایش را از کار انداخته بود که چیزی جز هالهی آن رایحه حس نمی¬کرد.
توانست به راحتی سرد شدن دمای اطرافش را حس کند و مطمئن بود تمام اینها در پی بی رنگ شدن مردمکهایش بودند که تا لحظهای پیش رنگی کبود داشت.
دست راستش را بالا آورد و با گشودن انگشت سبابه¬اش عصایی بلند و کندهکاری شده با سری تیز که کریستالی را در حصار پیچ¬های چوبی خود گرفته بود، بین دستانش جای گرفت.
عجلهای نداشت! آن موجود نفرت انگیز داخل قلمروی خودش بود و میتوانست تا روزها برای پیدا کردنش وقت تلف کند.
![](https://img.wattpad.com/cover/348644723-288-k466913.jpg)
YOU ARE READING
Death In The Deep(KookV)
Historical Fiction🩵 Fic : Death In The Deep 🌊 🩵 Main Couple ➸ Kookv 🩵 Sub Couple ➸ Yoonmin 🩵Genre ➸ Romance, Fantasy, Historical, Smut, Angst 🩵 Age Category ➸ NC +18 🩵 Writer ➸ Silvia 🩵 UP⏱ ➸ Friday(9:00 pm) 🩵Story Description : زندگی تهیونگِ جهانگرد که...