🩵𝐅𝐢𝐫𝐬𝐭 𝐁𝐨𝐨𝐤: 𝐏𝐚𝐫𝐭 𝐅𝐨𝐮𝐫🪼

360 76 8
                                    


در اتاق را باز کرد و با بیرون بردن سرش از لای آن با کنجکاوی و ترس اطراف را کاوید.

باید می‌فهمید دقیقاً داخل کدام دنیای ناشناخته‌ای اسیر شده‌ است.

با دیدن راهروی سفید رنگ و درخشانی که باز هم تحت نورهای ریز و درشت امواج و کریستال‌ها برق میزد، چشم‌هایش از زیبایی و نورانی بودنش درخشید.

نگاهش را چرخاند و با ندیدن هیچ کدام از آن پری دریایی‌های عجیب و مرموز، لبش را به زیر دندان کشید و کامل از درگاه خارج شد.

با ایجاد شدن موج کوچکی بر اثر بسته شدن در که زیر پیراهن سفید حریرش پیچید، شکمش قلقلک آمد و تهیونگ بی‌اختیار عضلاتش را منقبض کرد.

پیراهنش را سفت چسبید تا امواج آن را به بازی نگیرند و با کاویدن اطرافش، راستای راهرو را در پیش گرفت.

حالا به ابتدای راهرو رسیده و با دیدن منظره‌ی روبه‌رویش دهانش از تعجب باز مانده بود.

این پلکان‌های بی‌شماری که مشخص نبود به کجا ختم می‌شوند و این ارتفاع بلند، ترسناک و در عین حال خارق العاده هر لحظه بیشتر به تهیونگ می‌فهماند که داخل یک رویای عجیب گیر افتاده است.

حالا دیگر ترسی برای دیده شدن توسط آن همه پری دریاییِ در حال جنب و جوش، میان تمام این طبقات نداشت.

"سرورم؟ می‌تونم کمکتون کنم؟"

با شنیدن صدایی درست کنار گوشش شوک‌زده در جای پرید و با دیدن پری‌دریایی نیلگون، نفسش را بیرون داد.

"ترسوندیم..."

هنوز حرفش تمام نشده بود که پری دریایی از کمر خم شد و به او تعظیم کرد.

"پری‌دریایی "هایجیا" هستم سرورم، درمانگرِ قصر سلطنتی و خدمتگزار مخصوص شما. از اونجایی که گویا خواب آشفته‌ای داشتید با خودم فکر کردم شاید من رو به یاد نیارید. پس دوباره خودم رو معرفی کردم."

"خد...خدمتگزار؟ مگه...من کیم؟"

هایجیا با پلک زدن های مکرر برای اینکه مستقیم به چشم‌های کهکشانی پسر خیره نشود، پاسخ داد:

"این چه سوالیه اولیاء حضرت؟ شما مقام سلطنتی این سرزمین و مردمانش هستید. مشاور مخصوصِ امپراتور."

تهیونگ باز هم این حرف های تکراری را می‌شنید و این حس کلافگی سبب می‌شد هر لحظه بیشتر سمت دیوانگی سو پیدا کند.

"ام.‌‌..امپرا...می‌خوام امپراتور رو ببینم!"

با گیج و منگی گفت و نگاهش را در آن قصر بی انتها چرخاند.

"سرورم، ایشون برای سفری رفتن. تا چند ماه دیگه برنمی‌گردند، اگ..."

جهانگرد با دیدن منظره‌ی آشنایی هایجیا را به شدت پس زد. پری دریایی کوچک، متحیر کمی به عقب پرتاب شد و آن انسان عجول را نگاه کرد.

Death In The Deep(KookV)Where stories live. Discover now