⚜𝐒𝐞𝐜𝐨𝐧𝐝 𝐁𝐨𝐨𝐤: 𝐏𝐚𝐫𝐭 𝐓𝐰𝐞𝐧𝐭𝐲 𝐟𝐢𝐯𝐞🪷

113 20 4
                                    

ماده‌ی تاریکی

نمی‌دانم چرا در روزهای سیاهم، زمانی که نور سپید وجودت نمایان شد خودم را گم کردم.
ذاتم را، روحم را و تمام تاریکی‌‌هایم را...
همانند یک سرگردان مجنون تنها دل به دل‌ عاشق نورانی‌ات دادم.
تو انفجاری از ستاره‌های درخشان بودی و من...
بی‌رحم‌ترین ماهیت جهان.
من‌را می‌بخشی؟ آخر می‌دانی...من که خودم نمی‌خواستم با این ذات و وجود به دنیا بیایم.
آن زمان‌ها، اطرافیانمان از هنجار و قانون و چطور شکستن‌هایشان به تو می‌گفتند و ما...بی‌اعتنا به یک‌دیگر عشق می‌ورزیدیم.
ولیکن می‌دانی روشن‌ترینِ من تاریک؟ منِ وصله آنقدر ناجور به این دنیای هستی چسبیده بودم که کم‌کم بزرگ‌‌تر شدم.
همه‌چیز دگرگون شد...
من مگر می‌توانستم بی‌عشق تو، رئوف باشم؟
یادم نمی‌آید ولیکن شاید...آن‌روزها حدسیاتم درباره‌ی ماده‌ی تاریک را نوشته باشم.
و چه کسی می‌دانست...من خودم را کشف کنم؟
عظیم‌ترین ماده‌ی جهان را...
بی‌رحم‌ترین وجود فضا و کهکشان‌ها را...
منِ تاریک...منِ بی‌وفا...منِ تنهایی که همه از او وحشت می‌کنند.
و من؟
هیچ‌کس درون این ماده‌ی تاریک را ندیده و بگذار که من به تو بگویم ستاره‌ی وجود من...
منِ بی تو یک بیمارِ بی‌رنگ بیشتر نیستم...
قلب این ماده‌ی تاریک، یکی‌درمیان می‌تپد...

_مظلوم‌ترین ماده‌ی تاریک دنیای بی‌تو_

༺♡༻

در عین رهایی، تعلق داشت.
این تنها احساسی بود موعدی که در آن مکان گام برداشت. نام این تالار چه بود؟ اینکه تنها اینجا را سرسرای "ستاره‌ها" می‌نامیدند، کم‌لطفی نبود؟
سایه‌ی پروتئوس را پشت‌سرش می‌دید و همراه با اشتیاقی بی‌پایان وسط زمین چند رنگ مجموعه‌ی کهکشانی، دور خودش به آرامی می‌چرخید تا همه‌جا را ببیند.

بعد از آنکه صبحانه را در کنار هم گذراندند، هر سه شاهزاده به پیشنهاد دوشیزه‌ی جوان به اینجا آمدند. گویا دختر بهتر از هر کسی می‌دانست کمتر وقتی اینجا را خلوت می‌شد پیدا کرد، چرا که پس از شروع تعلیم اخترشناس‌های قصر آتلانتیس در اینجا حتی سر سوزنی مکان آزاد نمی‌ماند.

کاشی‌های زیر پایش از جنس سنگ‌های آذرین شفاف ولیکن تیره‌ای بودند که الوان ارغوانی به‌روی لاجوردی‌هایش بوسه کاشته. لایه‌ای از طلاکاری که آنها را در برگرفته بود، کهکشانی بی‌حد و مرز را زیر گام‌هایشان به تصویر می‌کشید.

اگر در معبد پرسفونه گوی‌هایی بزرگ از سقف معلق بودند، اینجا همان‌ها از بلورهای درخشانی ساخته شده که نور حقیقی خورشید از سطحشان عبور کند و در هنگام شامگاه، درخشش آسمان تیره را در آغوش بکشند.

دور تا دور سرسرا قفسه‌هایی سربه‌فلک کشیده‌ برای کتب نجوم و اخترشناسی چیده شده بودند و تهیونگ دل در دلش نبود که تک به تک آنها را بخواند. حتی میان آنها اسامی ممنوعه‌ای هم به چشم می‌خورد که تنها منجمان این سرسرای سلطنتی اجازه‌ی دسترسی به آنها را داشتند. شاهزاده شرقی عاشق کتاب‌هایی از جنس اعماق آسمان بود و اگر در تمام عمرش به اندازه‌ی انگشتان دستش از آنها یافته، در این تالار به قدر تک به تک تارهای مویش می‌توانست کتاب ببیند.

Vous avez atteint le dernier des chapitres publiés.

⏰ Dernière mise à jour : May 21 ⏰

Ajoutez cette histoire à votre Bibliothèque pour être informé des nouveaux chapitres !

Death In The Deep(KookV)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant