01🦊: Sphinx

1.1K 243 220
                                    

قبل از وارد شدن به آخرین اتاقِ اون عمارت نفرین شده، کنار چهارچوب مخفی شد و نگاهی به دو سرباز پشت سرش انداخت.

محکم سری براشون تکون داد و با حرکت دستش بهشون اجازه حمله و ورود رو صادر کرد.
_ هر جنبنده ای که دیدید بدون تردید بکشید!

دو سرباز برای اینکه نشون بدن دستور فرمانده شون رو شنیدن، بی صدا سری تکون دادن و به سرعت، در حالی که تفنگ هاشون آماده شلیک بود، به داخل اتاق هجوم بردن.

درکمال تعجب، وقتی اتاق رو خالی از هر فردِ زنده ای دیدن، گارد شون لحظه ای پایین اومد‌، دقیقا همون ثانیه ای که فرمانده پشت سرشون وارد اتاقِ نمدار و خونی شد و جسمی سفید پوش به سرعت از پشت در بیرون جهید و مثل حیوانی درنده روی اولین سرباز پرید.

قبل از اینکه سرِ پوشیده با کلاهِ مردِ مسلح به کف اتاق برخورد کنه، اون "موجود سفید پوش" که یک پسرک نحیف بود، تکه شیشهِ شکسته ای که توی مشتش جا گرفته بود رو بدون ثانیه ای تاخیر توی تنها نقطه ایمن نشده بدن مرد-یعنی گردنش-فرو برد!

سپس با شدت اون تکه شیشه رو که میشد گفت تنها سلاحش بود، از گردنِ جسدی که روی سینه اش نشسته بود، بیرون کشید و خونِ سرخ و گرم اون سرباز مثل قطرات رنگ که به سمت بومِ سفید پرواز میکردن، روی پیراهن سفید و چهره خونسرد اون پسرک پاشیدن.

دومین سرباز با بُهت به جنازه همرزمش که حالا داشت توی خوناب خودش غرق میشد و میلرزید، چشم دوخته بود.

لعنت بهش! تمام این اتفاقات توی مدت زمانی کمتر از 10 ثانیه رخ داده بود و اون هنوز وقت نکرده بود گاردش رو بالا بیاره!

پسرک به آرومی سرش رو به چپ چرخوند و به سربازِ دوم نگاه کرد.

مردمک های سیاه رنگش، زیر چتری های بلندش برق میزد. به آرومی نفس میکشید و چهره سرباز بخت برگشته رو رصد میکرد.

مثل الهه مرگ بود....همون قدر رعب آور و همون قدر سریع!

فرمانده مین همچنان بین چهارچوب ایستاده بود و با اخمی ظریف وقایع رو تماشا میکرد.
فضای اتاق با بوی آهن مانندِ خون پر شده و باعث بهم خوردن حالش میشد.
مردمک هاش چرخید و روی جسمِ خشک شدهِ سربازش نشست.

پس چرا اون سرباز تکون نمیخورد؟!

انگار توسط اون مردمک های شب رنگِ معصوم مسخ شده بود....
اون بچه خیلی آروم به نظر می‌رسید. انگار نه انگار که همین ۲۰ ثانیه پیش جون یه سربازِ مسلح رو گرفته!

_ بهش شلیک کن احمق!
مرد با عصبانیت سر سربازش فریاد زد و باعث شد تکونی بخوره و تو جاش بلرزه.
اما قبل از اینکه بتونه دوباره تفنگش رو بالا بیاره و هدف بگیره، پسرکِ خونی، جهشی کرد و بدون ترس سمت صورت سرباز پرید.

Fox [Yoonmin]Where stories live. Discover now