باند سفیدی که روی چشم چپِ مرد لونه کرده بود، حسابی تو ذوق جک میزد.
از وقتی وارد عمارت دوستِ فرمانده اش شده بود، جو سنگین و عجیبی بهش قالب شد که اصلا براش لذت بخش نبود.
و وقتی چهره داغون باند پیچی شده یونگی رو دید، به گفته خودِ هکر، قلبش هوری ریخت تو خشتک اش...
_ یا ایوب بزرگ-.....کی ریده تو صورتت دود؟؟
یونگی در سکوت به چهره وحشت زده جک نگاه کرد و به مبل مقابلش اشاره کرد تا بشینه.
ولی مرد کوچکتر با دلواپسی کنار فرمانده جا گرفت و بازو های ورزیده اش رو بغل کرد:
_ چی شده بیب؟ صورت جذابت چرا کوبیده و پاره شده؟؟
_ کار 13 ستیونجی همون طور که با اخم از پله ها پایین می اومد جواب داد.
چهره نگران جک با دیدن دختر، شاد شد و سمتش برگشت:
_ سلام یونجی!
با دیدن تک چشمِ تیز و خشمگین یونگی، فورا اضافه کرد:
_ شی!
_ سلام اوپا! خیلی وقته اومدی؟اما یونجی بی توجه به چهره هشدار گر برادرش، با خوشرویی با هکر احوال پرسی کرد.
در آخر یونگی با کلافگی گلویی صاف کرد و گفت:
_ قرار بود هویت اون بچه رو پیدا کنی
هر دو دست از حرف زدن برداشتن و به مرد زخمی نگاه کردن._ آره....ولی چیزی نبود. این خیلی عجیبه! حتی اندازه چوس مثقال هم اطلاعات درباره اون بچه نیست
_ ...چطور ممکنه...
_ اگه بهم بگی از کجا آوردیش شاید بتونم کاری بکنم
یونگی لبش رو گزید و نگاهش رو از مردمک های منتظرِ جک و یونجی دزدید._ نمیشه
_ چرا نمیشه؟!
_ چون محرمانه ست....نمیخوام خطری تهدید تون کنه
یونجی و جک همزمان نالیدن و خودشون رو روی مبل ولو کردن:
_ اوپاااا
_ دودددیونگی با حالتی چِندش انگشتِ متهم گرش رو سمت اون دو نفر گرفت و گفت:
_ احیانا شما دوتا دوقلوی همدیگه اید؟!
_ شاید نیمه گمشده باشیم
یونجی با ناز، زیر لب زمزمه کرد و موهای کوتاهش رو پشت گوش فرستاد. جک لبش رو غنچه کرد تا لبخند عریضش رو کنترل کنه. اصلا نمیخواست پیش خودش اعتراف کنه که چقدر خوشش اومده..._ عیح...
یونگی دستش رو جلوی دهانش گرفت تا عوق زدنش رو کنترل کنه.
اون دو نفر-....شورش رو در آورده بودن!
یونگی از عاشقانه های -مثلا- پنهانی شون بیزار بود!_ اگه عاشقانه های فاکی تون تموم شد، من شروع کنم.
_ بفرمایید فرمانده
مرد بزرگتر چشمی برای هکر چرخاند و بلخره توضیح داد:
_ من-... حتی خودمم چیز زیادی نمیدونم. بخاطر همین دزدکی آوردمش اینجایونجی چشم هاش با ناباوری گرد شد:
_ نگو که بازم انجامش دادی! دفعه قبل نزدیک بود گیر بی افتی اوپا! میخوای سرت رو بکنند زیر آب؟!
_ دست خودش نیست. به مادربزرگ خدابیامرز تون رفته. فضوله...
دختر با ابرو های گره خورده سر تکون داد و تایید کرد.
YOU ARE READING
Fox [Yoonmin]
Fanfiction↴ేخلاصه جیمین باید اون شب کشته میشد تا دولت بتونه به راحتی تمام اون آزمایشات رو نابود کنه. ولی یونگی با سرپیچی از فرمان دولت کره، اون روباهِ سرتق رو به خونه اش آورد.... چرا؟ چون مین یونگی فضول ترین مردِ روی زمین بود _ من حاضرم برات بمیرم...! پسرک ه...