21🦊: Be honest

684 206 99
                                    

مردمک هاش توی تاریکیِ کوچه می‌درخشید. مثل یک گرگ، اون مرد رو برای شکار کردن، دقیقه های طولانی دنبال کرده بود.

فقط نیاز بود پایگاه و انبارِ اصلی رو پیدا کنه تا بتونه به رئیس پلیس ثابت کنه که میتونه از پسِ این پرونده نفرین شده بر بیاد.

پشت سر مرد، داخل کوچه پیچید، ولی با دیدین فضای خالیش، سر جاش خشک شد. ثانیه ای بعد صدای جهش بادی از پشت به گوشش رسید و به شدت روی زمین پرت شد.

با درد نالید و کمرِ ضرب دیده اش رو از روی زمینِ مرطوب و سرد قوص داد.
_ موش موذی! کی هستی؟
مرد با خشم غرید و با چنگ زدن به گردن ظریفش، سویانگ رو از روی زمین بلند کرد و بین زمین و آسمان معلق نگه داشت.

دختر با چهره ای مچاله شده، به دستِ زبر و بزرگ مرد که مثل طناب دار دور گردنش آویخته شده بود، چنگ زد.
لعنت بهش! نفسش بالا نمی اومد!

تمام قدرتش رو توی پاهاش فرستاد و با یک ضربه محکم، جفت پاهاش رو توی سینه ستبر مرد کوبید و بین خودشون فاصله ایجاد کرد.

خس خس کنان، با دهان باز هوا رو وارد ریه هاش کرد و گردنش رو مالید.
مرد به سرعت از روی زمین بلند شد و سایه تیره و سنگینش، روی هیکل سویانگ افتاد.

_ پلیسی؟! حالا برای مچ گیری یه دختر بچه رو میفرستن؟!
قدم های محکم و حرصیش رو سمت دخترک برداشت و قبل از اینکه بتونه حرکتی اضافه تر بکنه، به یک آن بدنش شروع کرد به لرزیدن!

لحظه ای بعد، این بدن سنگینِ مرد بود که مقابل سویانگ، روی زمین سقوط کرده بود.

یونجون با چهره ای نگران، تفنگ شوکر رو توی جفت دست هاش گرفته و رشته های الکتریکیِ تفنگ، به کمر و شونه های مرد چسبیده بود.

_ سونبه نیم! حالتون خوبه؟!
سویانگ با چهره ای درهم، دست کمک رسان یونجون رو گرفت و از روی زمین بلند شد.
_ به موقع رسیدی...!

از بالا با ذهنی مشغول، به مردِ بیهوش نگاه میکردن.
توی انجام نقشه شون تغییراتی ایجاد شده بود....

_______

تهیونگ بار دیگه لیستش رو به دقت چک کرد و خطاب به رئیس پلیس گفت:
_ ولی امروز با جیمین جلسه نداشتم
یونگی نفسی گرفت و گفت:
_ برای خودم اومدم

روانپزشک به آرومی پلک زد و در آخر سر تکون داد.
_ خب. میشنوم
_ ازت کمک میخوام....
لبخندی شیطون روی لب های تهیونگ ظاهر شد:
_ اوه، باعث افتخاره!

یونگی چشمی براش چرخوند و آهی کشید. اون مرد هیچ وقت موفقیت های جدی رو درک نمیکرد!
_ چه کمکی ازم ساخته ست؟
_ ازت مشاوره میخوام....به عنوان کسی که تخصصش رو داره
_ درباره؟
_ من و جیمین

تهیونگ که حسابی کنجکاو شده بود، از پشت میز بلند شد و رو به روی مرد، روی مبل نشست.
_ خب؟
_ جیمین، بهم علاقه داره
_ و؟
یونگی صورتش رو برای چهره خونسرد تهیونگ عقب کشید و با اخم گفت:
_ همین؟ و؟!
_ انتظار داری چیکار کنم؟ الکی ادای انسانی شگفت زده رو در بیارم؟

Fox [Yoonmin]Where stories live. Discover now