19🦊: Christmas night

765 209 132
                                    

_ محض رضای خدا اوپا! اون تزئینات بابابزرگی رو بیخیال شو!
یونجی با خشم غرید و یونگی بی توجه به غرولند های خواهرش، از انباری کارتن تزئینات درختِ کریسمس رو بیرون آورد.

_ من اجازه نمیدم اون ربان های رنگ و رو رفته رو از درخت آویزون کنی!
سپس سمت جک که مشغول آویزون کردنِ جوراب های بابانوئل بالای شومینه بود، برگشت.

_ چطور پیش میره اوپا؟
_ دیگه آخراشه. همین یه دونه مانده....
_ خوبه....خسته نباشی اوپا
هکر لبخندی بهش زد و مشغول کارش شد.

یونگی همون طور که کارتن رو بغل داشت، وارد سالن شد و پرسید:
_ جیمین کجاست پس؟ کلی برای امروز ذوق داشت و الان غیبش زده....
_ داره با یونتان بازی میکنه
یونجی چشم غره ای نثار کارتن کرد و جواب برادرش رو داد.

پاسخ دختر باعث شد بار دیگه برای یونگی یادآوری بشه که کیم تهیونگ الان توی امارت حضور داره....
پس با اوقات تلخی راهش رو به طرف درخت کج کرد تا زودتر بتونه تزئینات اش رو به پایان برسونه.

_ حتی فکرشم نکن مین یونگی! گفتم نمیتونی اونا رو از درخت آویزون کنی! من کلی هزینه کردم و گوی و عروسک جدید برای درخت خریدم!!

قبل از اینکه رئیس پلیس بتونه بار دیگه با یونجی مخالفت کنه، صدای قدم های آشنایی به گوش اون سه نفر رسید و لحظه ای بعد، یونتان در حالی که زبونش بیرون افتاده بود، پشت درخت مخفی شد.

جیمین نفس نفس زنان وارد سالن شد و با دقت زیر و پشت مبل هارو نگاه کرد.
_ حیوون خدا رو خسته کرد.‌‌‌...از ظهر بکوب داره باهاش بازی میکنه
یونجی زیر لب گفت و یونگی چشمی براش چرخوند:
_ خودش که فایده ای نداره....حداقل سگ اش یه سودی داشته باشه.

دختر به عنوان تلافی، توجهی به غر های برادرش نکرد و خطاب به جیمین که هنوزم داشت دنبال یونتان میگشت، گفت:
_ خوب شد اومدی جیمینی. داریم درخت رو تزئین میکنیم
شاخک های پسر تکون خورد و به کل یونتان رو فراموش کرد.

با چشم های براق از شادیش کنار یونجی ایستاد و دختر جعبهِ تزئینات جدید رو بهش داد.
_ اینا رو با کمک یونگی اوپا به درخت آویزون کن
محکم سر تکون داد و در حالی که جعبه رو بغل گرفته بود، پیش یونگی نشست تا اون گوی های اکلیلی رو از توی جعبه در بیاره.

یونگی با حرص نگاهی به یونجی کرد و دخترک با پیروزی لبخندی بهش زد.
اگه جیمین میخواست تزئینات جدید رو استفاده کنه، یونگی دیگه هیچ قدرتی برای مخالفت نداشت....

_ میخوای اینا رو به درخت وصل کنی؟
مرد به آرومی از جیمین پرسید و پسرک بدون تردید، به عنوان موافقت سر تکون داد. پس یونگی کارتن قدیمی رو به گوشه ای هل داد و به اون روباه کوچولو کمک کرد تموم لوازم رو با احتیاط از توی جعبه در بیاره.

Fox [Yoonmin]Where stories live. Discover now