26🦊: The smell of blood

672 189 69
                                    

6 ساعت پس از ربوده شدنِ جیمین:

_ خب؟
رئیس در حالی که دود سیگار رو توی صورتِ مچاله شده و بامزه جیمین فوت میکرد، با صدایی دیپ پرسید. دستیارش با احترام به زمین خیره شد:
_ مین داره مواد هارو بسته بندی میکنه رئیس. از زندان هم خبر رسیده که آشپر هارو دارن به بازداشتگاهِ ایستگاه مین جابه جا می‌کنند.

جیمین با نارضایتی، بخاطر دود غلیظ سیگار، اخمی کرد و با گستاخی به چشم های براق و بادامی رئیس باند، خیره شد. مرد با رضایت و سرگمی، پوزخندی زد:
_ هوممم....خیلی خوبه. مثل اینکه این بچه واقعا برای اون رئیس پلیس بددهن مهمه!

سیگارِ گرون قیمتش رو صندلی آهنی، کنار پاهای بسته شده جیمین خاموش کرد. پسرک لرزی از ستون فقراتش گذشت. هر لحظه آماده بود تا توسط این افراد آسیب ببینه.

_ با این پسر چیکار کنیم رئيس؟
_ سالم نگهش میداریم. مین یونگی واقعا داره به حرف هام گوش میده و خب، من نمیخوام شاخ هامون بره تو همدیگه. پس حداقل ۲۴ ساعت این بچه رو سالم نگه میداریم.
_ و بعد از اون؟
_ انگشت هاش کوچولوش رو میفرستم برای ددیِ بددهن اش...

..................

سویانگ با مردمک های نگرانش به چهره خشمگین رئیس پلیس خیره بود.
_ متاسفم رئیس....ولی هنوز مکان دقیقِ پسر تون رو پیدا نکردیم....
_ مواد ها چطور؟
_ دارن بسته بندی میشن. لیست افرادی هم که بهم دادید برای زندان فرستادم. تا یک ساعت دیگه به اینجا می‌رسند.
_ خوبه....

پک عمیقی از سیگارش گرفت و با خونسردی ای که توی اون لحظه اصلا عادی نبود، جواب داد.
_ نیروی مسلح رو آماده کن
_ ولی هنوز موقعیت جغرافیایی اش رو پیدا نک-
_ افراد رو آماده کن!
مرد با مردمک های آتشین و تیزش به چهره دخترک نگاه کرد. سویانگ سرش رو پایین انداخت:
_ بله رئیس....

با اخمی ظریف و جذاب، دستی به شقیقه هاش کشید و با بی میلی سیگارش رو توی جا سیگاری اش خاموش کرد. رئیس پلیس حاضر بود تمام سوابق و قانون های کاریش رو برای برگرداندن توله روباه سرتق اش، زیر پا بذاره و حتی برای لحظه ای به عاقبت تصمیم هاش فکر نکنه.....

.....................


۱۰ ساعت پس از ربوده شدن جیمین:

با دیدن اسم جک روی صفحه گوشیش، بلافاصله بهش چنگ زد و فورا جواب داد:
_ امیدوارم خبرای خوش داشته باشی
_ دارم دود......لوکیشن دقیق جیمین رو پیدا کردم!
_ کارت عالی بود جک....برام بفرستش
_ رو چِشم دود!

رئیس پلیس کت اش رو به تن کرد و از دفترش خارج شد. با دیدن سویانگ، مسیرش رو به اون سمت تغییر داد:
_ رئیس...
_ به افراد بگو حرکت می‌کنیم. موقعیت دقیق اش رو پیدا کردم
_ ...و..ولی چطوری؟!
_ من افراد خودم رو دارم سویانگ شی. حالا زودتر برو
_ چشم رئیس....

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 19 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Fox [Yoonmin]Where stories live. Discover now