22🦊: Revenge

910 215 93
                                    

از بالا، با چشم های خمارش به مایع ثابت و بی حرکتِ درون لیوان، خیره بود.
تنها روشنایی اونجا به لطف لامپ های آشپزخانه بود.
تمامِ مزه دهان و گلوش با همکاری ویسکی، تلخ و گس شده بود.
با دردی خفیف، شقیقه هاش رو مالید و آهی از بین لب هاش خارج شد.

دقیقه ها توی سکوتی سنگین سپری میشد و در آخر، با صدای قدم هایی ریز شکسته شد.
مرد تنها مردمک های خسته اش رو حرکت داد تا صاحب اون صدا رو ببینه. حتی نیاز به تشخیص هم نبود. یونگی همین الانش هم میدونست اون نوع راه رفتن برای چه شخصیه....

جیمین خمیازه ای کشید و با دقت به اطرافِ یونگی نگاه کرد و با تنبلی دستش رو حرکت داد:
_ "چرا هنوز بیداری؟
مرد لبخندی بی انرژی بهش داد:
_ خوابم نمی‌برد
جیمین با سوال پلکی زد و کنار مرد روی صندلی میز غذاخوری نشست.

یونگی با دقت به چهره خواب‌آلودش نگاه میکرد، اینکه چطور داره با دقت به میز و لیوان نیمه پر نگاه میکنه.
_ میخوری برات بریزم؟
پسرک با چهره ای مچاله شده، سری به طرفین تکون داد.

_ "ناراحتی....چیزی شده؟
_ من ناراحت نیستم کوچولو
_ "چرا هستی. میتونم چشم هات رو بخونم. چرا ناراحتی؟ کسی اذیتت کرده؟
اخمی بین ابرو هاش نشست:
_ "میخوای برم گوش مالیش بدم؟!
یونگی خمار خندید و پلک هاش روی هم افتاد. اون بچه زیادی بامزه بود.

_ چیزی نیست بچه.....خودم باهاش کنار میام
جیمین با لب های تاب گرفته اش، سر تکون داد و با مردمک های معصومش به چهره خسته رئیس پلیس خیره شد.

مرد فارغ از هیاهوی داخل سینه اش و آشفتگیِ توی ذهنش، خیلی ناگهانی پرسید:
_ هنوزم دلت میخواد منو ببوسی؟
پسرک با خجالت، بدون اینکه نگاهش رو از چشم های ساکت یونگی بگیره، به آرومی سر تکون داد.

خوردن چند لیوان ویسکی نمیتونست هوشیاری اش رو ازش بگیره. ولی یونگی میخواست به هیاهوی قلبش جواب مثبت بده و این گناه شیرین رو گردنِ مست بودنش بندازه....

مردمک های بی قرارش بین گوی های منتظر و مظلوم پسرک و لب های نیمه بازش در گردش بود.
و در آخر صورت هاشون مثل دو قطب مخالف آهن‌ربا به سمت همدیگه کشیده شد و لب های تشنه و امیدوار شون، روی هم دیگه قرار گرفت.

رئیس پلیس با بوسه های کوتاه این اتصال رو شروع کرد، ولی شیرینیِ لب های پسرک جوری بهش مزه کرده بود که نتونست جلوی خودش رو برای عمیق و طولانی نکردنِ بوسه ها بگیره.

پس با بی قراری از جیمین -که همین الانش هم لپ هاش گر گرفته بود- فاصله گرفت و به سادگی جسم سبک وزن پسر رو بلند کرد و روی پاهاش نشاند....

بار دیگه صورتش رو جلوی کشید و جیمین به سرعت پلک هاش رو روی هم انداخت تا دوباره بتونه اون حس ناشناخته و جدید رو با مرد تجربه کنه.

Fox [Yoonmin]Where stories live. Discover now