part 1

5K 429 10
                                    

با تمام توان داخل پسری که توی بار ملاقات کرده بود میکوبید ولی بعد از حدود دو ساعت تلمبه زدن، چیزی جز عرقی که به تنش نشسته بود نصیبش نشد و این درحالی بود که پسر باتم، 3 بار توی این تایم کام شده بود!

بی توجه به گریه و هق هق های پسر از دردِ حفرهاش و زخم و کبودی های بدنش، با صدای گرفته و خشکی گفت:
_میتونی بری!

پسر ناچار با درد شدیدی که داشت از جاش بلند شد و به سختی شروع به پوشیدن لباس هاش کرد و پرنس بی توجه به اون، سیگاری گوشه لبش گذاشت و حین روشن کردن سیگار، برای نجات پیدا کردن از اون اتاق گرم و خفه به بالکن اتاق رفت.

با شنیدن صدای در و رفتن پسر، شماره ای توی گوشیش وارد کرد و بی حوصله گوشی رو جفت گوشش نگه داشت.

_هی جین

لحنش مثل همیشه بود؛ جوری با آدم هاش حرف میزد و رفتار میکرد که غیر ممکن بود بتونی بفهمی روی چه مودیه!

_با اینکه باهاش حال نکردم ولی یه پولی بزار کف دستش، فکر کنم به یه دکتر نیاز داره!

گفت و بدون اینکه منتظر حرف دیگه ای بمونه، تماس رو خاتمه داد.
از کی اینطور شده بود؟ شاید درست از زمانی که با اون پسر آشنا شده بود؟ اوه اره درسته! بعد از دیدن اون پسر نه تنها قلبش، بلکه جسمش هم به شخص دیگه ای راضی نمیشد!

حتی با این وجود که به خودش می قبولوند اون پسر رو سال ها پیش فراموش کرده و گوشه ای از قلبش خاکش کرده.

.

.

.

.

.

_دکتر کیم!

پسر جوان با موهای مشکی و فرفریش که مورد خطاب قرار داده شده بود، نگاهش رو به پرستاری که صداش زده بود داد.

_بله یونگ؟
_ دیر وقته دکتر، بر نمیگردین خونه؟؟

با شنیدن این حرف، نگاهش رو به ساعت قدیمی بسته شده روی مچش انداخت و لبخندی زد.

_چقدر زمان امروز زود گذشت.

فورا بدون توجه به یونگ، درحالی که داشت فرم پزشکیش رو از تن خارج میکرد به سمت اتاقش قدم برداشت و با رسیدن به اتاق، سریع فرمش رو روی تخت رها کرد و چنگی به کیف کرم رنگش انداخت.
از صبح منتظر اون لحظه بود. یا شاید این انتظار فقط به اون روز ختم نمیشد؟ اوه آره. تهیونگ هر روز منتظر میموند تا ساعت 11 شب بشه و بعد از تموم شدن کارش توی بیمارستان، برای پیدا کردن برادرش به اون کلوپ های شبانه سر بزنه!

دستی بین موهاش کشید و درحالی که پله های طبقه دوم رو دوتا یکی پایین میرفت، دستش رو توی کیفش فرو برد تا سوییچ ماشینش رو از اون خارج کنه.

_ دکتر کیم، امروز بیشتر برای رفتن عجله نداری؟

تهیونگ در جواب لبخندی زد و با رسیدن به در خروجی بدون اینکه به یونگ نگاهی کنه گفت:
_من میرم یونگ، مراقب خودت باش.

PRINCE // KOOKV ✔️Where stories live. Discover now