part 3

2.4K 307 6
                                    

به دست های چروکیده زن مقابلش نگاهی انداخت و به آرومی دستش رو گرفت.

_مامان، من... من میخوام ازدواج کنم.

زن نگاهی به پسرش انداخت و دستاش رو از دستای پسر بیرون کشید.

_تو... تو برای چی اومدی اینجا؟

پسر تلخندی زد و نگاه غمگینش رو به زن داد.

_مامان من پسرتم!

_تو پسر من نیستی! پسر اون مردی فهمیدی؟؟

آهی کشید و از جاش بلند شد.

_درک نمیکنم چرا انقدر این حرفا رو بهم میزنی ولی داروهاتو بخور و انقدر این پرستار های بیچاره رو اذیت نکن فهمیدی؟

گفت و با خداحافظی بی جوابی از اتاق خارج شد.خیلی دلش میخواست بدونه چه درد و غمی پشت اون تن پیر و فرسوده پنهان شده که باعث شده اون زن اینطوری گوشه اتاق بیفته.

با خارج شدن از تیمارستان، سوار ماشین کوچیکش شد و کلافه سرش رو روی فرمون گذاشت.

_هیونگ تو کجایی؟

باید امروز به اون مرد جواب میداد ولی جایی ته قلبش بین دوراهی گیر کرده بود.

اگر با اون ازدواج میکرد چطور باید مطمئن میشد که اون دورش نمیزنه و برادرش رو پیدا میکنه؟ اصلا چطور قرار بود برادرش رو پیدا کنه؟
با تقه ای که به شیشه ماشینش خورد سرش رو بالا گرفت و شیشه رو برای صحبت با مرد سیاهپوش مقابلش پایین داد.

_جین؟
_سلام دکتر کیم. وقت رفتنه ولی تصمیمِ رفتن یا نرفتن با شماست!

نفس عمیقی کشید و از ماشین پیاده شد.
دست به سینه مقابل جین ایستاد و کلماتش رو کنار هم چید تا حرف بزنه.

_عام... ببین من اگر بخوام قبول کنم و باهات بیام، از کجا مطمئن بشم که رییست داداشمو پیدا میکنه؟ اصلا چطور میخواد پیداش کنه؟

جین لبخندی زد و سعی کرد جوری که به پسر اطمینان قلبی بده حرف بزنه.

_رئیس اگر از حرفی که میخواد بزنه مطمئن نباشه هیچوقت به زبونش نمیاره. مطمئن باش برادرت رو پیدا میکنه همونطور که ما الان تو رو اینجا پیدا کردیم!

سری به حرف های مرد تکون داد و با دادن سوییچ ماشینش به یکی از اون بادیگارد ها، به سمت ون مشکی رنگی که پشت ماشینش پارک شده بود رفت و سوارش شد.

کل مسیر حدودا 44 دقیقه طول کشید ولی تهیونگ اونقدر غرق افکارش شده بود که متوجه نشد کی به مقصد رسیدن.با باز شدن درِ ون، تهیونگ به آرومی از ماشین پیاده شد و به رستوران شیک مقابلش چشم دوخت.

_لطفا بفرمایید داخل. جناب جئون خیلی وقته که منتظر شمان.

تهیونگ بدون نگاه کردن به جین، از پله های سنگی و مشکی رنگِ رستوران بالا رفت و مقابل در ایستاد.دربان بعد از گذاشتن احترام نود درجه، در رو برای تهیونگ باز کرد و گارسونی مرد جوان رو تا میزی که جونگکوک اونجا انتظارش رو میکشید، هدایت کرد.

PRINCE // KOOKV ✔️Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt