part 12

1.7K 219 6
                                    

تا حالا به فصل ها دقت کردین؟
هیچ وقت متوجه تغییر کردنشون نمیشیم!

مثلا هیچ وقت نمیفهمیم کی بهار رسید، کی تابستان تمام شد و کی پاییز به دنبال اون آغاز شد.همیشه همینطور بوده؛ میخوابیدیم و صبح که از خواب بیدار میشدیم هوا هوای دیگه ای بود.

انگار که وقتی توی خواب غرق شدیم فصل ها چمدونشون رو جمع میکنن و برای خداحافظی از هم آماده میشن تا جاشون رو باهم عوض کنن.

آدم ها هم گاهی همینطورن.

شب میخوابن و صبح روز بعد با رفتار متفاوتی بیدار میشن. اوه درسته دقیقا مثل جونگکوکی که از صبحِ همون شب از تهیونگ فاصله گرفته بود.

تهیونگ بی تفاوت به رفتار عجیب و غریب مرد، کاپ لاته اش رو از روی عسلی مقابلش برداشت و از پنجره به بیرون نگاه کرد. پاییز کم کم داشت وضوحش رو بیشتر میکرد.

برگ های بیشتری حالا رنگی شده بودن و سوز و سرمای هوا بیشتر شده بود. تهیونگ با لبخند به بخار روی شیشه ها نگاه کرد و با انگشت های گرم و ظریفش قلبی روی شیشه کشید.

صدای کفش های جونگکوک که داشت از پله ها پایین میومد به گوش
تهیونگ رسید اما انگار تهیونگ قصد نداشت اهمیتی بهش بده.با خودش میگفت

"مگه من بوسیدمش که حالا رفتارش رو نسبت بهم عجیب غریب کرده؟ مگه اونی که باید الان طلبکار باشه من نیستم؟ پس چرا اون داره برام ادا میاد؟"

و انگار واقعا قصد نداشت هیچ جوره از کنار این موضوع بگذره.جونگکوک اما انگار زیادی درگیر بود.درحالی که داشت با تلفن
حرف میزد همش ساعتش رو چک میکرد و در آخر از عمارت خارج شد.

با رفتنش تهیونگ پشت سرش ادایی در آورد و زبوش رو براش دراز کرد ولی نه. هیچی نمیتونست از حرصش کم کنه!

شاید بهتر بود میرفت دانشگاه یا بیمارستان؟ این مدت زیادی قید درس و کارش رو نزده بود؟

با فکر به اینها فورا از جاش بلند شد و به سمت طبقه بالا حرکت کرد.
قبل از وارد شدن به اتاق مشترکش با جونگکوک، نگاهش به اتاق دیگه
ای که جونگکوک معمولا خودش رو اون داخل حبس میکرد داده شد.

با کنجکاوی دستش رو از روی دستگیره در برداشت و به سمت اتاقی که حدودا 4 متر با اتاق خودشون فاصله داشت رفت.

_خب؟ بیا ببینیم جناب جئون این داخل چه غلطی میکنه!

و به آرومی دستگیره در رو به پایین فشرد.با باز شدن در نگاهش رو با دقت به داخل اون اتاق با تم چوبی انداخت و بعد از مطمئن شدن از خالی بودن اتاق واردش شد.

بعد از نیمه باز گذاشتن در، چند قدم به داخل اتاق برداشت و نگاهش رو بین عکس های روی کتابخونه سمت راست اتاق گردوند.همه عکس ها برای خانواده جئون بود.

PRINCE // KOOKV ✔️Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu