part 15

2.1K 204 6
                                    

گرمای خورشید توی روز های پاییزی همیشه حس متفاوتی داره.
تصورش کن لحظه ای که از سرمای پاییزی زیر لحاف میخزی و زیر گرما و نور خورشید که از پنجره روی لحافت افتاده، غلتی میزنی.ولی این وسط یه مشکل برای تهیونگ وجود داشت!

اون هم بدن سفت جونگکوک بود که تهیونگ رو به آغوش کشیده بود و اجازه غلتیدن رو به پسر نمیداد.

تهیونگ اخم ریزی کرد و به آرومی سعی کرد یکی از دست های جونگکوک رو که روی تنش بود کنار بزنه و موفق هم شد، اما قبل از اینکه بخواد از جاش بلند بشه، دستش توسط جونگکوک کشیده شد و دوباره توی آغوش گرم مرد افتاد.

_چیکار میکنی؟

تهیونگ گفت و به صورت مرد نگاه کرد.چشم هاش هنوز بسته بودن و دسته ای از موهای نسبتا بلند و لختش توی صورتش ریخته بودن.

_چرا انقدر زود بیدار شدی آخه؟ فکر میکردم با کاری که دیشب کردیم تا چند روز بیهوش بشی! نمیشه یکم دیگه بخوابیم؟

جونگکوک زیر لب گفت و به پهلو کج شد تا دو دستی تهیونگ رو بین دست هاش اسیر کنه.بعد از بغل گرفتن تهیونگ بوسه ای روی موهای مواجش زد و گفت:
_خیلی دوست دارم پرنسس.

تهیونگ حرفی نزد و فقط سرش رو بیشتر به سینه مرد چسبوند.با فکر کردن به شب قبل گونه هاش داغ میشدن و حس میکرد یه چیزی زیر
شکمش داره قلقلکش میده.اما خیلی سریع فکرش رو از شب گذشته خارج کرد و پرسید:
_کوک؛ چرا نامجون پیش تو بود؟ تمام مدت برای تو کار میکرد و تو به من نگفته بودی؟

جونگکوک کلافه روی تخت نشست و دستی به صورتش کشید.چه جوابی باید میداد؟ قطعا نمیتونست پسر رو بپیچونه چون اون دست بردار نبود.

_برای اینکه باهام ازدواج کنی اون کار هارو کردم!

جونگکوک با لبخندی گفت اما با شنیدن جواب تهیونگ لبخندش روی
لب هاش خشکید.

_نه تو برای ازدواج با من اون کارو نکردی! قبل از اینکه سر و کله من پیدا بشه نامجون رو با برنامه اسیرِ خودت کردی و بعد از دیدن من نقشت رو عوض کردی. حالا بگو ببینم چی توی سرته؟
_بیخیال نمیشی نه؟

جونگکوک پرسید و تهیونگ زیر لب "نوچ" ی گفت و با چهره کیوتش به جونگکوک زل زد ولی نه! انگار اون چهره گربه شرکی قرار نبود اینجا به دردش بخوره چون جونگکوک بی توجه بهش از جاش بلند شد به سمت حموم قدم برداشت.

_من میرم دوش بگیرم پرنسس و خوشحال میشم تو هم بهم ملحق بشی.

گفت و بعد از مکث کوتاهی ادامه داد:
_البته اگر ساکت میشی و مغزمو توی حموم نمیخوری!

.

.

.

.

.

دود، خون، بوی سیگار و کبریت و نور قرمز رنگی که فضای ترسناک اتاق مرد میانسال رو روشن تر کرده بود.

PRINCE // KOOKV ✔️Where stories live. Discover now