part 11

1.9K 237 13
                                    

ترسیدن از آینده مزخرفه.چون وقتی بخوای از آینده بترسی به این معنیه که نشستی و درمورد اتفاقات بد و خوبی که ممکنه برات بیفته فکر میکنی درحالی که هنوز قدم از قدم بر نداشتی.حداقل این چیزی بود که تهیونگ بهش اعتقاد داشت. توی اون لحظه فقط به این فکر میکرد؛

"باید برای فهمیدن ماجرایی که ناخواسته واردش شدم یک قدم بردارم"

با ترمز گرفتن Bmw مشکی رنگ درست مقابل ورودی عمارت، جین از ماشین پیاده شد و در رو برای اون دونفر باز کرد. جونگکوک از ماشین پیاده شد، کتش رو مرتب کرد و دستش رو به سمت تهیونگ دراز کرد.

تهیونگ با لبخندی تصنعی دست جونگکوک رو گرفت و از ماشین خارج شد.با بسته شدن در راننده حرکت کرد و ماشین رو به سمت پارکینگ هدایت کرد.جونگکوک و تهیونگ از فرش قرمز عبور کردن و وارد سالن اصلی عمارت شدن.

_جین نمیاد؟

تهیونگ پرسید و جونگکوک جواب داد:
_بادیگارد ها حق ورود ندارن پرنسس.

با وارد شدن اون دو به سالن مهمانی همه مهمان ها نگاهشون به اون دو کشیده شد.

کت و شلوار سفید رنگ تهیونگ که با سنگ های گرون قیمت زینت داده شده بود و گردنبندی که تماما از الماس های سفید و صورتی ساخته شده و دور گردن تهیونگ بسته شده بود و البته پالتوی سفید رنگی که روی شونه هاش انداخته بود به تهیونگ ظاهری اشرافی داده بود.

و در مقابل جونگکوک؛
اون مرد مثل همیشه ظاهری سر تا پا مشکی زده بود.درواقع ظاهر مشکینی که همیشه انتخاب میکرد هم در ابهت و ترسی که به مخاطبش میداد بی تاثیر نبود.

ولی اونشب جونگکوک با شب های دیگه فرق خاصی داشت. توی تمام مهمانی های بالماسکه جونگکوک تنها از یک ماسک مشکی و ساده استفاده میکرد که کل صورتش رو میپوشوند اما اونشب با ماسکی مشکی که با سنگ های طلایی رنگ و اکلیل تزیین شده و فقط تا روی بینیش بود، توی اون مهمونی حضور پیدا کرده بود.و خب البته که اون ماسک انتخاب تهیونگ بود!

~چند ساعت قبل~

_من با این ماسک هیچ جا نمیام.

جونگکوک گفت و ماسک مشکی و طلایی رو به گوشه ای پرت کرد.
تهیونگ بی توجه به غرغر های مرد درحالی که با تمرکز فراوان داشت لنز های آبی روشنش رو توی چشم هاش قرار میداد گفت:

_مگه دست توعه؟

جونگکوک یک تای ابروش رو بالا داد و با نگاهی چپکی به تهیونگ خیره شد.

_پس دست کیه؟ زیادی پرو نشدی؟

تهیونگ با قرار گرفتن جفت لنز ها توی چشمش چند لحظه چشم هاشو بست و گفت:

_من پرو نشدم ولی وظیفته به عنوان همسرم به حرفم گوش بدی و اون ماسک لعنتی رو بزنی به صورتت فهمیدی؟

PRINCE // KOOKV ✔️Where stories live. Discover now