part 5

2K 285 12
                                    

کلافگی و بی اعصابی دو تا کلمه ای که این روزا اگر کنار اسم تهیونگ
میومدن میتونستن معنی بگیرن!

صبح روز بعد قرار بود جونگکوک دنبالش بیاد و کره رو به مقصد نیویورک ترک کنن ولی اون هیچ لباسی برای عروسی نخریده بود.

_باید چیکار کنم جین؟

جین، دوستی که تهیونگ به تازگی پیداش کرده بود و قصد نداشت هیچ رقمه دست از سرش برداره با زنگی که تهیونگ بهش زد به خونه اش رفته بود و متعجب به اطراف نگاه میکرد.

_اتفاقی افتاده.

جین که تازه وارد خونه تهیونگ شده بود برای یک لحظه با دیدن اوضاع آشفته خونه اش فکر کرد دزد به خونه تهیونگ زده ولی خب چند لحظه بعد وقتی دید تهیونگ داره تمام لباس های توی کشوش رو بیرون میریزه تصور اولش رو کنار زد.

_داری چیکار میکنی؟
_فردا قراره بریم نیویورک و من هنوز چمدونم رو نبستم. آااه خدایا، به نظرت قراره ماه عسل کجا منو ببره؟ فرانسه؟ وای خیلی دلم میخواد برم پاریس.

جین واقعا دلش نمیخواست توی ذوق تهیونگ بزنه ولی چطور باید بهش یادآوری میکرد این ازدواج قراردادیه؟

_خب ببین تهیونگ...

تهیونگ درجا بلند شد و قبل از اینکه به جین فرصت ادامه دادن حرفش رو بده، نیم تنه ی سفید و دکمه داری که جلوش از دو طرف گره میخورد رو مقابل خودش نگه داشت.

_این چطوره؟ یه شلوارک لی هم دارم فکر کنم برای قدم زدن توی خیابون های پاریس عالی باشه.
_شما قرار نیست برین ماه عسل!

با این حرف جین لبخند روی لب های تهیونگ خشکید.برای لحظه ای انگار دوباره یادش اومده بود این ازدواج بدون هیچ احساسی قراره صورت بگیره!

_آه راست میگی، یک لحظه واقعا فکر کردم دارم با عشقم ازدواج میکنم!

پوزخند تلخی حرف تهیونگ رو به پایان رسوند.پسر لباس های توی دستش رو رها کرد و روی تخت نشست.

_این ازدواج یه معامله برای سود دوطرف بود. میفهمی منظورمو تهیونگ شی؟
_نه نمیفهمم! من قراره سود ببرم ولی اون گنده بک قراره چه سودی از من ببره؟ نگو یه اندام سکسی و فیس جذاب که خندم میگیره!

جین لبخند محوی به حرف تهیونگ زد و چند قدم به عقب برداشت.

_من باید برم تهیونگشی. صبح ساعت 8 میبینمت.

تهیونگ از جاش برای بدرقه کردن جین بلند شد.با رفتن جین تهیونگ در رو بست و به پشت سر برگشت ولی هنوز چند قدم بیشتر بر نداشته بود که زنگ خونش زده شد.

_اوه جین چیزی جا.... گذاشتی؟

با باز کردن در و ندیدن جین پشت در، مکثی بین حرفش انداخت.تنها چیزی که پشت در انتظار پسر رو میکشید یه باکس نسبتا عریض و
مشکی رنگ بود که بوی عطر آشنایی میداد.

PRINCE // KOOKV ✔️Where stories live. Discover now