سرمای خاص موسکو انگار از اوایل پاییز شروع شده بود.تهیونگ که بی خبر از آب و هوا لباس های نازکی به تن داشت، با پایین اومدن از هواپیما خودش رو جمع کرد و به بینیش چین انداخت.
"مکالمات به زبان روسی"
_جناب کیم؟
تهیونگ به مرد جوان و سیاه پوشِ روسی نگاه کرد و جواب داد:
_بله خودم هستم.
_لطفا سوار بشید. ما شمارو تا پنت هاوس ارباب اسکورت میکنیم.تهیونگ لبخند محوی زد و سوار ماشین شد.همه چیز اینجا براش غریبه به نظر میومد.مردم، کشور و حتی زبانی که به سختی تونسته بود توی این چند ماه اخیر تقریبا بهش مسلط بشه همه براش غریبه بودن.وقتی کره بود فکر کردن به چنین چیز هایی آسون تر به نظر میومدن ولی چرا حالا انقدر میترسید؟
"میتونم از پسش بر بیام. مگه بار اوله که میبینمش؟"
تا رسیدن به پنت هاوس دائم با خودش تکرار میکرد ولی میدونست که قرار نیست این حرف به مغزش فرو بره!
_رسیدیم جناب. ارباب داخل منتظر شما هستن.
تهیونگ سری تکون داد و وارد آسانسور شد.با فشردن دکمه ی طلایی رنگی که بالاتر از همه خودنمایی میکرد آسانسور حرکت کرد و نفس تهیونگ توی سینه اش حبس شد.انگار که نفس کشیدن رو به کلی از یاد برده بود.
_الان وقتش نیست تهیونگ... لطفا به خودت بیا.
ترس و استرس مثل موریانه به جونش افتاده بود و ذره ذره تنش رو میخورد.با رسیدن به بالاترین طبقه، در آسانسور داخل پنت هاوس باز شد و نگاه خیره ی تهیونگ دنبال مرد به گردش افتاد.
دیزاین دارک اون خونه واقعا وایب عجیب و شاید حتی ترسناکی رو به تهیونگ القا میکرد.
ولی اون مرد واقعا اینجا بود؟
چرا پنت هاوس در سکوت غرق شده بود؟"Ты пришел сладкий мед?" _
(اومدی شیرین عسل؟)تهیونگ با ترس به پشت برگشت و نگاهش به مردی که پشت کانتر نشسته بود افتاد.
_دلت برام تنگ شده بود؟
مرد گفت و پوزخند تهیونگ رو خرید.
_آره آره، داشتم برای دیدن دوباره ات جون میدادم!
مرد از جاش بلند شد و چند قدم به سمت تهیونگ برداشت.بعد تکونی به لیوانش داد و باعث شد محتوای سرد و زرد رنگ داخل لیوان تکونی بخورن و بیشتر با قالب های یخ هم دیگه رو به آغوش بکشن.
_ولی من دلم برات تنگ شده بود شیرین عسل!
با لمس شدن گونه ی تهیونگ توسط دست های سرد مرد، تهیونگ سرش رو عقب کشید و لب زد.
_من هنوز ازت ناراحتم. فکر نکن اینکه موافقت کردم باهات هم دست بشم به این معناست که بخشیدمت!
YOU ARE READING
PRINCE // KOOKV ✔️
Romance[پرنس || prince]🍻 |COMPLETE| کیم تهیونگ، انترن جوانی که به طرز عجیبی برادرش چند وقتیه ناپدید شده و اون طبق گذشتهای که از برادرش میدونه هر روز به کازینوها و کلابهای سئول سر میزنه تا بتونه ردی ازش پیدا کنه اما یه روز توسط افراد مافیایی دزدیده میشه...