part 17

1.5K 181 8
                                    

گاهی اوقات هیچ چیز حالت رو خوب نمیکنه.نه آسمون آفتابی مهتابی، نه هوای خوب و مطلوب، نه غذای مورد علاقت و نه حتی روشن کردن دو تا سیگار پشت هم درحالی که داری توی کوچه و خیابون های شهر، پرسه میزنی!

گاهی اوقات دلت هیچی نمیخواد جز آغوشی که بغلت کنه و تو محکم تر اون رو بغل کنی.دلت میخواد بینیت رو بین گردن و شونه ی فرد فرو ببری و از عطرش لذت ببری!

تهیونگ هیچی جز این ها رو نمیخواست.این روز ها خودش رو توی اتاق بین دود سیگاری که دوست جدیدش شده بود غرق میکرد و هر چند دقیقه یکبار ورقی به کتابی که اصلا علاقه ای به خوندنش نداشت میزد.

مگه سرگرمی دیگه ای هم داشت؟اون فقط با کتابخوندن سعی میکرد از همه کس فرار کنه و بین اون کاغذ های نخودی رنگ پنهان بشه ولی چرا جونگکوک همه جا پسر مو فرفریش رو پیدا میکرد؟

انگار قصد نداشت برای چند لحظه هم که شده ذهن پسر رو از خودش دور کنه و حتی بین کاغذ های کتاب هم پیداش میکرد.ساعت از نیمه شب گذشته بود.تهیونگ با بیحوصلگی کتابی که از کتابخونه ی خاک خورده سالوادور برداشته بود رو روی میز گذاشت و به سمت پنجره اتاقش حرکت کرد.

ماه دسامبر سرمای خاص مخصوص خودش رو مهمان هوا کرده بود جوری که تهیونگ مطمئن بود قراره روز بعد زمین رو سفیدپوش ببینه.
با دست های ظریفش پرده ی حریر و شیری رنگ رو کنار زد و در سفید رنگِش که به بالکن باز میشد رو باز کرد.

بدون پوشیدن لباس ضخیم تری وارد بالکن شد و از سوز هوا دست هاش رو روی بازو های برهنه اش قرار داد.قطعا اگر سالوادور میفهمید پسرش با یه آستین کوتاه توی این هوا روی بالکن ایستاده زندهاش نمیزاشت و در بالکن رو تخته میکرد!

بعد از چند دقیقه دونه های درشت برف مقابل چشم های تهیونگ روی زمین سقوط میکردن.این اولین برف سال بود؟آره درسته. اولین برف سال بود و تهیونگ باز هم اولین برف سالش رو مثل هرسال قرار بود تک و تنها تماشا کنه.

دونه های برف کمی موهای فرفری پسر رو پوشونده بودن و حالا تهیونگ داشت با خودش فکر میکرد که واقعا نیاز به یک لباس گرم تر داره تا از یخ زدن در امان باشه.

اما لحظه ای بعد با قرار گرفتن لب های گرمی روی گردنش، حرارت زیادی به تن سردش منتقل شد.تهیونگ شوکه به پشت برگشت و ناباور به چهره ای که میدید خیره شد.

_ت-تو
_سلام پرنسسم.

جونگکوک با لبخندی گفت و کت چرم و مشکی رنگش رو دور تن تهیونگ پیچید.

_چرا اینجوری اومدی بیرون؟ میخوای سرما بخوری؟

جونگکوک بی توجه به چهره متعجب تهیونگ گفت و درحالی که دستش رو میکشید پسر رو با خودش به فضای گرم اتاق برگردوند و در بالکن رو بست.

_دستات تیکه یخ شده پرنسس.

تهیونگ نمیشنید.فقط نا باور به جونگکوک خیره شده بود و امیدوار بود این فقط یک خواب احمقانه بوده باشه.

PRINCE // KOOKV ✔️Where stories live. Discover now