part 6

2K 249 17
                                    

همه چیز برای اون مهمونی با شکوه فراهم شده بود.یک ساعت ازرسمی شدن ازدواج شون میگذشت و حالا هردو باید خودشون رو برای مهمونی و آدم های مختلفی که قرار بود ببینن آماده میکردن اما البته
که جونگکوک به همه اونها عادت داشت ولی تهیونگ.

تهیونگ با ازدواجش با جونگکوک تمام نگاه ها رو به سمت خودش جلب کرده بود و همه مهمان ها منتظر بودن ببینن چه کسی تونسته قلب وحشی جونگکوک رو رام کنه!

عروسی قرار بود توی پنت هاوسِ جونگکوک برگذار بشه ومهمان ها همه توی سالن بزرگ و اصلیِ پنت هاوس جمع شده بودن.همه چیز بی عیب و نقص بود اما در پشت این زیبایی و تجملات، پسری با استرس توی اتاق گریم روی کاناپه توی خودش جمع شده بود و شدیدا احساس تنهایی میکرد.

چند لحظه بعد تقه ای به در خورد اما تهیونگ اونقدر توی تنهاییِ خودش گم شده بود که صدای در رو نشنید.جونگکوک با نشنیدن صدایی از تهیونگ با نگرانی در اتاق رو باز کرد اما با دیدن پسر که مظلومانه و تک و تنها توی خودش جمع شده بود لحظه ای قلبش از درد مچاله شد.

_تهیونگ؟

گفت و در رو پشت سرش به آرومی بست.
تهیونگ با صدای جونگکوک زانو هاشو رها کرد و از جاش بلند شد.

_بله؟ چیزی شده؟
_نه ولی تو انگار یه چیزیت شده.

با نگرانی دستش رو روی پیشونی و گونه های پسر کوچکتر گذاشت و با حس گرمای طبیعی پسر، دستی به موهای مرتب و بلوندش کشید و گفت:

_بلوند هم بهت میادا!

تهیونگ پوزخند دندون نمایی زد و طلبکارانه دست به سینه ایستاد.

_میخواستی بهم نیاد؟ دست گذاشتی روی خوشگل ترین پسر توی جهان و حالا وایستادی بهم میگی بلوند هم بهت میاد؟ اوه خدای من تو واقعا پرویی! وقتی که داشتن پرویی رو تقسیم میکردن تو صف اول وایستاده بودی درسته؟

جونگکوک اما ساکت ننشست.قدمی به جلو برداشت و خیلی آروم چونه پسر رو بین انگشت هاش گرفت و گفت:

_شاید؛ ولی تو چی؟ وقتی ادب رو تقسیم میکردن کجا بودی؟ سرویس بهداشتی؟

با خنده ای که باعث چین افتادن گوشه چشم هاش شد به حرفش پایان داد و از پسرکِ عصبانی فاصله گرفت.

_زودباش ته. وقت رفتنه عزیزم!

عزیزم رو با لحن جدی گفت و تهیونگ با خودش فکر کرد جونگکوک اون حرف رو با تمسخر گفته.ولی اون حرف دیگه چی بود؟ "ته"؟ از کی تا حالا انقدر صمیمی شده بودن که جونگکوک اون رو ته صدا میزد؟

تهیونگ قیافه ای گرفت و با ادا دستش رو دور بازوی جونگکوک حلقه کرد.جونگکوک با دیدن اداهای پسر لبخند محوی زد ولی حاضر بود قسم بخوره برای اولین بار بود توی ذهنش یک نفر رو "کیوت" توصیف کرده بود.

PRINCE // KOOKV ✔️Where stories live. Discover now