بین درخت های سرد زمستان؛بین دونه های درشت برف که به اختیار خودشون هر زمان شروع به باریدن میکردن؛بین کوچه و خیابون های سرد، خلوت و نا آشنای رُم؛تهیونگ با دلتنگی به انتظار دیدن دوباره ی جونگکوک توسط دست سرنوشت، نشسته بود.
_میخوام ببینمش.
پسر گفت و نگاه متعجب سالوادور رو روی خودش ثابت کرد.
مرد قاشقش رو به آرومی توی بشقاب رها کرد و پرسید:_کی رو؟
_ج-جونگکوک رو. د-دیگه نمیتونم سالوادور.مرد غرشی کرد، از جاش بلند شد و به سمت پنجره ی سالن غذاخوری حرکت کرد.طی دو هفته گذشته این جمله تنها چیزی بود که از تهیونگ میشنید و انتظار داشت با مخالفتی که هربار کاملا واضح به زبون میاورد، تهیونگ دست از حرف هاش برداره ولی انگار قلب عاشق تهیونگ قصد عقب نشینی نداشت!
_گفتم که نمیشه!
تهیونگ از جاش بلند شد.نگاه پر حرصش رو به مرد دوخت و با تن صدایی کاملا جدی سالوادور رو مورد خطاب قرار داد.
_اگر نزاری ببینمش خودم رو ازت میگیرم!
سالوادور از پنجره رو گرفت و نگاهش رو به پسر داد.هیچ تردیدی توی چشم های قهوه ای رنگ پسر دیده نمیشد!تهیونگ با برداشتن چاقو اون رو به سمت گردنش برد و ادامه داد.
_مطمئن باش پای حرفی که زدم میمونم!
با چکیدن اولین قطره خون از بریدگی سطحی روی گردن تهیونگ، سالوادور با تردید قدمی به جلو برداشت و گفت:
_ب-باشه باشه! باشه پسره ی خیره سر.
تهیونگ چاقو رو کمی از گردنش فاصله داد و گفت:
_میزاری ببینمش و میسوک رو آزاد میکنی. درسته؟سالوادور سری تکون داد و گفت:
_آره آره حالا اون لعنتی رو بزار کنار!تهیونگ لبخند زد.لبخندی واقعی که برای اولین بار بود سالوادور اون رو روی لب های شیرین پسرش میدید.
_ولی شرط دارم تهیونگ.
لبخند تهیونگ روی لب هاش خشکید.
شرط؟ چه شرطی؟قبل از اینکه لب باز کنه با اسیر شدن ناگهانی دست هاش از پشت، فورا به عقب برگشت.بادیگارد های سالوادور با اشاره اون مرد، تهیونگ رو بی توجه به فریاد و التماس هاش برای رهایی به اتاقش بردن و بعد سالوادور موند و تهیونگ با اتاقی که هیچ شیء تیزی توی اون وجود نداشت!
_منظورت از این کارا چیه؟
تهیونگ طلبکارانه پرسید و سالوادور جواب داد.
_تو میخوای جونگکوک رو ببینی و میسوک رو آزاد کنی. من برای اینکار ها شرط دارم تهیونگ! چرا فکر کردی بدون هیچ شرطی اون دو تا رو آزاد میکنم؟
YOU ARE READING
PRINCE // KOOKV ✔️
Romance[پرنس || prince]🍻 |COMPLETE| کیم تهیونگ، انترن جوانی که به طرز عجیبی برادرش چند وقتیه ناپدید شده و اون طبق گذشتهای که از برادرش میدونه هر روز به کازینوها و کلابهای سئول سر میزنه تا بتونه ردی ازش پیدا کنه اما یه روز توسط افراد مافیایی دزدیده میشه...