S² part 5

1.3K 168 15
                                    

با حس گرمی خاصی پاهاش رو توی شکمش جمع کرد و پتوی نرمی که روش کشیده شده بود رو بیشتر به خودش پیچید.انگار همه ی خواب های این مدتش رو کنار گذاشته بود و قصد دل کندن از این رویای زیباش رو نداشت.

توی کشوری بود که تا حالا فقط اسمش رو بین درس های جغرافیاش شنیده بود ولی چرا حالا انقدر حس یک "خونه ی امن و راحت" رو اونجا داشت؟

_هی عروسک کوچولو؟ اون آدم خوشگله؟

با شنیدن صدای جونگکوک لای چشم هاش رو به آرومی باز کرد و کش و قوسی به تن نحیفش داد.

_سر صبح چی خورده تو سرت که داری چرت و پرت میگی؟

جونگکوک دست هاش رو از توی جیب شلوار مشکی رنگش در آورد و با گرفتن تکیه اش از چهارچوب در، به سمت تخت تهیونگ قدم برداشت.

_سرم به جایی نخورده. میگم داری خواب کی رو میبینی که اینجوری توی خواب لبخند میزنی؟ خوشگله؟

تهیونگ خمیازه ای کشید و توی جاش نشست.جونگکوک حالا روی تخت کنارش قرار گرفته بود و داشت به چهره ی خواب آلود و بهم ریخته ی پسر نگاه میکرد.

_آره خیلی خوشگل بود.

جونگکوک با لبخند دستش رو بین موهای کاراملی و فرفری پسر فروبرد و پرسید:

_چطوری از شرش خلاص بشم؟ سریع بکشمش یا اول استخون هاش رو بشکنم و بعد ذره ذره زجر کشش کنم؟

تهیونگ خندید و دوباره خودش رو روی تخت رها کرد.

_اون پسر خوشگله 9 تا جون داره. قطعا از خانواده گربه سانانه و حتی از یه آتیش سوزی بزرگ هم جون سالم به در برده! فکر نمیکنم تو بتونی از شرش خلاص بشی جناب "جاکلین کستر"

جاکلین کستر رو با طعنه گفت و پوزخند مرد رو در عوض دریافت کرد.

_اونی که داری ازش حرف میزنی هم نقطه ضعف داره عروسک قلب هر چیزی رو که هدف بگیری میمیره.

تهیونگ خندید. دستش رو روی سینه ی مرد گذاشت و پرسید:

_پس یعنی باید قلبت رو هدف بگیرم؟

جونگکوک دست تهیونگ رو برگردوند و روی قلب خودش گذاشت.

_یعنی میخوای خودت رو بکشی؟

تهیونگ لحظه ای مکث کرد.باورش نمیشد جونگکوک الان اون رو قلب خودش خطاب کرده بود.امابا یاد آوری گردنبندی که همین الانش هم به گردنش بود، یادش اومد که این اولین بار نیست که جونگکوک اون رو قلب خودش خطاب کرده.

_ب-بهتره بریم صبحونه بخوریم. خیلی گرسنم!

جونگکوک متوجه سردی لحظه ای صدای پسر شد.با لبخند خشکی دستش رو عقب کشید و از جاش بلند شد.

_باشه بریم.

.

.

.

PRINCE // KOOKV ✔️Where stories live. Discover now