part"11"

122 9 6
                                    


انگار اون نفر داشت با کسی حرف میزد یا شایدم کسی رو صدا میکرد ..
یکم که به صدا دقت کردم فهمیدم که اون صدا خیلی برام. آشناعه-
وقتی نزدیکش رسیدم خودمو پشت دیوار قایم کردم،خودش بود-
جونگکوک بود-
دستامو مشت کردم، اینبار دیگه زندش نمیذاشتم-
یهو چیزی به ذهنم اومد،چیزی که یادم رفته بود...
اون..اون دیشب میخواست از عمارت فرار کنه و من  جلوشو گرفته بودم،اره میخواست فرار کنه،با چه رویی دوباره جرئت میکنه پاشو بیرون بذاره؟! بازم میخواست فرار کنه؟!
از حرص پوزخندی زدمو خودمو با قدمهای بلند بهش رسوندم -
میخواست روشو سمتم کنه که اومدم جلوشو یهو محکم اونو به زمین پرت کردم -
+آییییییییی ...
سرشو که بالا آوردو منو دید چشماش بزرگ شدن -
به قیافش پوزخندی زدم -
خودشو روی زمین عقب میکشید و میخواست که حرفی بزنه -
+چ..چی..شده؟!
با شنیدن صداش اعصابم بیشتر خرد میشد:
_چیشده؟!چی باید بشه؟!توی کوچولو فکر کردی کی هستی؟!بازم میخواستی فرار کنی؟!فکر کردی من خرم؟!-
بعد پوزخندی زدمو دستامو به طرف کمربندم بردم-
_هه، کورخوندی کوچولو-
پسر وقتی دستامو دید از ترس خودشو عقب کشیدو با لکنت شروع کرد به حرف زد ن:
+ته..تهیونگ...اشتب ...
کمر بندمو باز کردمو اولین ضربه رو محکم بهش زدم که ناله بلندی کرد -
_تهیونگ؟!...فکر کردی کی هستی که منو به این اسم صدا میزنی؟!-
دوباره محکم تر از قبل بهش ضربه زدم -
+آییییی..بب..ببخش..ید ا..ربا..ب...
دوباره بهش ضربه زدم -
_ااایی..من...نمی..خواس..تم..اااییی..فرار...کنم.....ار..با..ب..
به سختی وسط ضرباتی که بهش میزدم حرف میزد-
ولی من توجهی نمیکردم و ضرباتمو محکم تر از قبل بهش میزدم-
_هه...نیومدی فرار کنی؟!منو خر فرض کردی؟! فکر کردی دیشب رو یادم رفته؟!...بهت میفهمونم پسره ی پست-
و همونجور به کارم ادامه میدادم-
پسر شروع کرد به گریه و التماس کردن:
+آخخخ...آییی...ار..باب..ببخشید...اااه...من غلط کردم ...
توجهی نمیکردم و کارمو انجام میدادم...خوشم میومد صدای گریه و التماس هاش رو میشنیدم-
بعد مدتی دیگه انرژیم تموم شدو رو زانو هام روی زمین افتادم -
کمر بند از دستام پایین افتاد،به دستام نگاه کردم -
همه جاش خونی شده بودنو میلرزیدن -
دیگه نمیتونستم دردشو تحمل کنم،چشمام همش سیاهی میرفتن و حالم بد بود -
میخواستم دوباره اهمیتی ندمو از جام بلند شم و همونجور بزنمش و حرصم رو سرش خالی کنم که یهو افتادم زمین و دیگه متوجه چیزی نشدم -

______________
تهیونگ بچم خودش پرت شد🗿🤍
شتید باورتون نشه ولی پی دی اف هزار و سیصد صفحست و ما تازه به صفحه صد رسیدیم🗿💔
این فیک قبلا هم تو روبیکا و هم تو اینستا و تلگرام به صورت کامل اپلود شده و راستشو بخوایید گشادیم میاد اینجا بنویسمش ولی خب بی احترامی میشه که همینجوری ولش کنم🥲🤏🏻

my proud bossWhere stories live. Discover now