Part 10

385 67 3
                                    


صدا صدای جین بود... هر دو به سمتش برگشتن...

_از کوک شنیدم دوست شدین! این خبر خیلی خوبیه!

نامجون لبخند کوچیکی زد...یونگی با ذوق شروع کرد به صحبت کردن...

+جینا! اولین بار امروز با دست چپم غذا خوردم... با کمک نامجون..اول با کمکش ولی بعد تنهایی هم میتونم..!

جین خندید و موهای یونگی رو ناز کرد...

_مرسی نامجون..هم پسرم خوشحال شد هم روند درمانش سریع تر! اینطوری زودتر میتونه بره کنار هوسوک زندگی کنه!

نامجون اروم خندید...

_نامجون بعدا بیا دفترم...فعلا تنهاتون میزارم...

وقتی جین بلند شد نامجون هم به احترامش بلند شد...سوالات زیادی تو ذهنش بود...

+یونی؟! اذیت نمیشی درمورد اون فرارت حرف بزنیم؟

یونگی شونه ای بالا انداخت...

_چه اشکالی داره! هر سوالی داری ازم بپرس...

نامجون سرشو تکون داد و صداشو صاف کرد...

+مشکل تائو و کای... چی بود؟

یونگی سرشو تکون داد...

_خب کای یه روانی به تمام عیار بود ولی میدونی چرا؟ چون از وقتی کوچیک بوده موش آزمایشگاهی بوده. دارو هایی که به بدنش تزریق کردن باعث تغییرات توی روانش شد که خودشو مثل اختلال دو قطبی نشون میداد ولی تائو...تائو سالم بود! عموش برای اینکه ارثشو بالا بکشه بهش تهمت زد و انداختنش اینجا...واسه همین احتمال میدم وقتی گیر افتاده با دوز بالای دارو کشته باشنش...اون پسره خوبي بود ولی الان دیگه نیست. جین تمام تلاششو کرد که ثابت کنه سالمه حتی همه چیز درست شده بود ولی جونگین مغز شو به کار گرفت و با فرار همه چی نابود شد...هر چی جین بافته بود ریسه شد و صورت مسئله به کلی پاک شد...شاید جونگین هم از ادمای عموش بوده یا حداقل عموش اون و خریده بود...

نامجون سرشو تکون داد...

+موافقم...جونگین میتونست فقط به تو تکیه کنه چون معلوم نبود که پشیمون میشی یا نه...

همینطور که این دوتا گرم صحبت بودن هوبی اومد پیششون...

_آه اینجایی شوگولی! سلام نامجون!کلی دنبالت گشتم شوگول! بیا بریم...

یونگی سرشو تکون داد و اروم برای نامجون دست تکون
داد...
نامجون لبخند گرمی بهش زد و اونم دست تکون داد...حالا رفت و زمان داشت که فکر کنه...از نظر اونم جین پسره خوبی بود و نمیخواست اذیتش کنه ولی مجبور بود روی سر جین پا بزاره تا خودشو بکشه بالا...

Memories of buried dreams of two psychical Donde viven las historias. Descúbrelo ahora