Part 19

277 53 2
                                    


بعد از اون گردش رويايي نامحون و جين وقتش شده بود كه برگردن مركز. سر راه باهم شام خوردن و وقتي رسيدن ديروقت بود

جين نامجونو با خودش به اتاق جديد نامجون برد و گونشو بوسيد

+بايد اين جليقه رو تنت كنم...چاره اي نيست...!

نامجون آه كشيد

_حس ميكنم يه رواني واقعيم...

جين جليقه رو از رو تخت گذاشت و سر نامجونو بوسيد

+تو خيلي بهتر از رواني هايي هستي كه به طاهر سالمن ولي رواني تر از رواني تريناي دنيان...!تو كه درمان بشي خيلي بهتر از اينه كه يه عوضي كنترلت كنه! خيلي بهتر از اينه كه سالها تو زندون بموني نامجون...

نامجون آه كشيد و جليقه رو برداشت و پوشيد

_ميبنديش؟!

جين سري تكون داد و مشغول بستن جليقه شد

+در ضمن جوني...قرار نيست تنها بموني! من هر روز بعد اثر دارو ميام و هم اينو در ميارم...هم پيشت ميميونم...هوم؟!

نامجون سرشو تكون داد

_كو قرصام؟!

جين از تو جيبش قوطي قرصاي نامجونو در اورد و بهش داد.
سرشو بوسيد

+ميبينمت!

نامجون سرشو تكون داد و مشغول تماشاي رفتن جين شد.

جین درحالی که تو راهرو میرفت متوجه یونگی شد که رو یکی از صندلیا نشسته

+سلام یونگی

یونگی به جین نگاه کرد و سرشو تکون داد

_سلام...حالش چطوره؟

جین به پاهاش سرعت داد تا خودشو به یونگی برسونه. کنارش نشست

+نمیدونم خوب کلمه ی خوبی برای وصفشه یا نه...دوز داروهاشو بالا بردم...میخوام به پروسه درمان تندتر بشه...

یونگی آروم سرشو تکون داد

_خب...مگه دوستش نداری؟

جین با صورت متعجب به یونگی نگاه کرد. نه به هوسوک گفته بود نه به کوکی. نامجونم مدتت ها بود باهشون ارتیاط نداشته که بخواد چیزی در اینباره بگه

+اما...

_چرا فراریش نمیدی جینا؟ مثل تائو و جونگ این.مثل اون روزی
که میخواستی ما سه تا رو فراری بدی تا منو هوسوک یه زندگی خوب بیرون از اینجا داشته باشیم، چون ایمان داشتی درمان من خوشبختیه.

Memories of buried dreams of two psychical Onde histórias criam vida. Descubra agora