Part 22

276 50 4
                                    


كم پيش ميومد به جين يا هركسي ديگه اجازه ملاقات بدن...البته نامجون تعداد انگشت شماري آشنا داشت كه بخوان به ديدارش بزن...

يه جورايي ممنوع الملاقات بود...واسه همين جين نميتونست اونو ببينه...

تنها كاري كه جين ميكرد كز كردن تو اتاقش بود و رسيدگي به وقع مريضاو ويزيت كردن كسايي كه وضعشون خيلي وخيم بود و مجبور ميشدن بيان مركز...

+خب ببين پسر خوب، تو چهل سالته...ميدونم تو افسردگي داري و كسي كه خيلي بهش وابسته بودي رو، از دست دادي...ولي مگه نميگي از خودكشي بدت مياد؟! خب تو با خوردن و اضافه شدنت وزنت، داري خودتو ميكشي و خودت نميفهمي...

پسر سرشو پايين انداخت

_چيكار كنم؟!

+گفته بودي بچه ها رو دوست داري درسته؟! خب....! ميتوني ازشون مراقبت كني؟!

_من عاشق بچه هام! تنها كاريه كه خوب ميتونم انجامش بدم

+خب...پس ميتوني توي مهدكودك يه مدت كار كني. مخصوصا مهد بچه هاي خاص از نظر جسمي و ذهني...اين نامه رو داشته....

حرف جين با صداي در اتاق قطع شد

+ببخشيد واقعا...بفرماييد تو

كوكي درو باز كرد و وارد اتاق شد

_دكتر كيم ببخشيد مزاحم شدم.انترن جديد اومد

جين آروم خودكارشو رو ميز گذاشت

+اين كارآموز جديدو راه نمياييشون كن و قوانينو براشون بازگو كن. كارم كه تموم شد بهتون ملحق ميشم.

كوكي سرشو تكون داد و آروم رقت بيرون

+بازم ببخشيد...اين نامه رو بده بهشون، نياز شد بگو باهام تماس بگيرن...فقط سعي كن اصلا بهشون وايسته نشي! نميخوام ديگه از كسي آسيب ببيني. ديگه به خوردن پناه نبو و سعي كن خودتو يه جوري سرگرم كني. اين نامه هم از طرف من بده به دكتر تغذيه...

پسر نامه رو از جين گرفت

_خيلي ممنون...ولي من الان تو هزينه خورد و خوراكم موندم...چطوري برم دكتر تغذيه؟!

جين لبخند مهربون زد

+الان ماديات مهم نيست پسر خوب...قرار نيست ازت هزينه اي بگيرن...اونش با من. بازم اگه مشكلي داشتي بيا پيشم. اگه نتونستي باهام تماس بگير.

پسر لبخند خوشحال زد و براي بغل كردن جين از جاش بلند شد. جين هم بلند شد و بغلش كرد

_مرسي مرسي مرسي! حسابي دعات ميكنم!واقعا ممنونم...

جين لبخند زد و پسرو بدرقه كرد و بهد دنبال كوكي گشت تا با خانم كارآموز آشنا شه.

اينطور كه معلوم بود قرار بود استاد راهنماش باشه و فن و فوت روان شناسي رو يادش بده ولي در عين حال اصلا راضي نبود...
كوكي كه درحال حرف زدن با يه دختر بود با ديدن جين به سمتش رفت

_بلاخره از اون غار بيرون اومدي..؟! حالت چطوره؟!

جين لبخند محو زد و دستشو روي شونه كوك گذاشت

+خوبم پسر خوب...بهتر از قبلم...كارآموزم اينه؟!

كوكي سرشو تكون داد

_اوهوم...خيليم خوشگله...آه ! ببخشيد جين هيونگ هي هيزي ميكنم...دست خودم نيست! جيمين بفهمه منو ميكشه!

جين آروم خنديد و موهاي كوكيو بهم ريخت

+بيخيال برو به كارت برس...

كوكي لبخند زد و رفت تا به كاراش برسه. با رفتن كوك دختر به سمت جين كه سر پايين بود و به سمتش ميرفت، رفت

_سلام دكتر كيم! من كيم جيون هستم...از ديدنتون خيلي خوشحالم!
جين اصلا دوست نداشت اين دخترو ببينه ولي دور از ادب بود و به ظاهر بايدياهاش خوب ميبود

وقتي سرشو اورد بالا...

با يه دختر خيلي زيبا مواجه شد...براي يه لحظه زبونش بند اومد بود و نميدونست چي بگه ولي سريع خودشو جمع و جور كرد
+سلام خانم كيم...از ديدنتون خوشحالم...از اين طرف لطفا...
براي يه لحظه احساس كرد اين دختر نامجونه...براي يه لحظه نبود نامجونو به كل فراموش كرد! گرچه اين دختر نه شبيه نامجون بود نه جاشو تو قلب جين ميگرفت ولي باعث به وجود اومدن يه جنگ بزرگ تو قلب جين شده بود...

جنگي كه...

ممكن بود براي نامجون گرون تموم شه...

شايد...

براي خودش...!

"هرچيزي گناهي مجازاتي داره! هرگناهي تاوان داره! گناه تو اينه كيم سوكجين! مراقب خودت باش ولي يادت نره...
منتظر تاوانشم باش"

Memories of buried dreams of two psychical Where stories live. Discover now