Part 14

349 57 2
                                    

*چند روز بعد*

جين آه كشيد و باعث شد نامجون بهش خيره بشه

+مطمئني راهي جز دارو نيست جين

جين كه تا حالا به روبه رو خيره بود نگاهشو به نامجون داد

_هوم؟!آها...با سطح پيشرفت الان...آره چون تسلطا روا خيلي شده ولي بهتر شي لازم نيست دارو بخوري. همين كه بيوفتي رو سيكل دارو فرانكلين براي زندگيش شروع ميكنه به جنگيدن و...اينجاست كه كارمون سخت ميشه.شايد تبديل به هيولا شي چون از الان دارم بهت...داره براي زندگيش تلاش ميكنه

جين محكم ولي آروم دستاي نامجونو رو گرفت و دستاشو تو دستاش قفل كرد

_من كنارتم...لازم نيست بترسي! نزار به يه كابوس تبديل شه كه عين خوره بيوفته به جونت! خب؟!

نامجون نميدونست قراره چه موجود عجيب،غير منتظره و وحشي بشه ولي به جين اعتماد كرد و سرشو تكون داد. اون جينو دوست داشت و يه حسي بهش ميگفت جينم تورو دوست داره پس خيلي راحت بهش اعتماد كرد

+باشه سوكجينا

جين دستشو مهربون تر از قبل فشرد

_حالا برو تو اتاقت. با يونگي گپ بزن تا موقع داروهات برسه. قبلش ميام توضيحات بيشتري بهت ميدم بعدشم كوك داروهاتو مياره...

نامجون سري تكون داد و از اتاق جين بيرون رفت و سريع خودشو به اتاق خودشو يونگي رسوند.يونگي باز ديدن اينكه دل و دماغ نداره ناراحت شد

_هي آر ام! چي شده پسر چرا پكري؟!

نامجون لبخند مصنوعي تحويلش داد و روي تختش نشست. تا حالا اينطوري نديده بودش...از جاش بلند شد و روي صندلي كنار تختش نشست

_موني! چته پسر؟ تا حالا اينطوري نديده بودمت!

نامجون سعي كرد بحثو عوض كنه

+تو اين مدت كه خوب بودي...چرا يهويي رگتو زدي؟! براي توجه؟!يعني براي اينكه هوسوك و ديگري ديگري بهت توجه كنن؟!

يونگي اول نگاهي به دست فلجش انداخت كه اصلا دردي حس نميكرد و بعد با يه ابرو بالا به موني نگاه كرد

_يعني الان ناراحتي تو منم؟! كه اينطور...گوش كن بستني كيم!
يك:هوسوك جز ديگري ديگريا نيست و جاي خودشو داره!
دو:من اينقدر مغرور هستم كه براي توجه يه مشت آدم همچين كاري نكنم!اصلا هم از ترحم خوشم نمياد!
چشاي نامجون درشت شد

+من واقعا متاسفم!فقط ميخواستم بحث عوض شه!

_....

Memories of buried dreams of two psychical Where stories live. Discover now