Part 24

270 49 7
                                    

"كيم سوكجين"

همين اسم...همين دو كلمه باعث شد نامجون منقلب شه، باعث شد عرق سرد روي پيشونيش بشينه... ترسيده بود...نميدونست بايد ذوق كره يا خبراي بدي قراره بيينه...

به مينهو نگاه كرد و با دستاي لرزونش نامه رو باز كرد

"سلام جوني
حالت چطوره؟! خيلي وقته دارم سعي ميكنم تا ببينمت ولي انگار قرار نيست كسي بهمون رحم كنه...
خيلي دلم برات تنگ شده...
ببينم خوب غذا ميخوري؟! مراقب خودت هستي؟!
بي صبرانه منتظرو اين حبس لعنتي تموم شه و زودتر بياي...لاقل تخفيف بخوري...سه سال خيليه...
سعي ميكنم يه كاري كنم اجازه بدن بيام ديدنت.
خيلي دوست دارم نامجون...
به اميد ديدار"

دست خط مال خود جين بود!

نامه...بوي جينو ميداد...دلش براي اين بود تنگ شده بود...
تو رفتگي هاي كوچولو روي كاغذ خبر از دلِ تنگِ اشكاي جينو ميداد...

خيلي دلش ميخواست الان كنارش بود و دلداريش ميداد...
دست لاي موهاش كشيد و ميگفت گريه نكن ولي، كنارش نبود...
توي دلش خودشو لعنت ميفرستاد... نامه رو آروم بوسيد و زير بالشتش گذاشت

+تو راست ميگفتي مينهو...من خيلي حساسيت به خرج دادم...

مينهو آروم آه كشيد و دستشو روي شونه نامجون گذاشت

_شايد وقتش باشه يه چيزيو بهت بگم...ببين...من به جرم...آه

نامجون آروم به مينهو نگاه كرد

_جرمم...كشتن دختريه كه دوستش داشتم و اختلاص از شركت پدرش...همه اش دروغ و تهمته!
باباش وارد كاراي مافيايي شده بودو... يه سري باهاش مشكل داشتن...آخرم دخترشو كشتن و اونم كه فهميد من از گندكارياش خبر دارم اين تهمتا رو بهم زد...فعلا قرار نيست برم بيرون ولي من ميخوام برم بيرون...برم سر قبرش...از وقتي رفتم...خانوادم شرايط سختي داره...ميخوام كمكشون كنم واسه همين...

مينهو آروم نزديك نامجون شد و صداشو پايين اورد

_ميخوام فرار كنم...!وقتي ميبينم اينقدر دوستش داري...با اينكه قرار نبود ميخوام توهم دنبال خودم ببرم بيرون...كمكت ميكنم بري پيش سوكجين فقط بايد كمكم كتي تا با كمك هم فرار كنيم...موافقي؟!

نامجون تو چشاي مينهو نگاه كرد تا ببينه دروغ ميگه يا نه

دروغ نميگفت، قصدش كمك بود...بايد فكر ميكرد؛ چون اگه گير ميوفتاد يا گير ميوفتادن بدبخت ميشد...اينطوري به جاي سه سال، هفت سال زندوني ميخورد...

Memories of buried dreams of two psychical Where stories live. Discover now