😈 •S 1: Chapter 10•😈

3.9K 881 280
                                    

برعکس چیزی که چانیول تصور میکرد...هیچ سطل آبی رو سرش خالی نشد. هیچ تخم مرغی تو صورتش پرتاب نشد و هیچ بسته ماری جوانایی برای توی دردسر افتادنش توی کوله ش قرار نگرفت. بکهیون واقعا آروم بود! به طرز آنرمالی آروم بود و عادی رفتار میکرد و چانیول نميدونست که باید نگران باشه یا خوشحال. یه جایی اون پایین پایینا حوالی قفسه سینه ش جایی که یه قلب ساده و بازیگوش قرار داشت،میخواست که آروم و بی آزار بودنِ معصومانه ی بکهیون رو باور کنه و یه جایی اون بالا بالا ها جایی که یه مغز واقع بین قرار داشت، نمیتونست این آرامش رو باور کنه و تنها در صورتی میتونست بپذیرتش که پسوندِ "قبل از طوفان" بهش اضافه میشد و چانیول هیچ مشکلی با این قضیه نداشت. احمقانه از چهره آروم و معصوم بکهیون لذت میبرد و منتظر میموند تا اون پروانه کوچولو بال هاش رو بهم بزنه و از اون آرامش یه طوفان بزرگ بسازه. چانیول هیچ مشکلی نداشت اگه این حال بکهیون رو خوب میکرد... اونها هیچ رابطه ای نداشتن...نه دوست بودن و نه عاشق و معشوق و چانیول به طور احمقانه ای از نقشی که تو زندگی بکهیون به عنوان "کیسه بکس" پیدا کرده بود رضایت داشت...شاید یه روزی بکهیون به این کیسه بکس عادت میکرد و وقتی نبود یه درصد دلتنگش میشد...و تصور این درصد معصومانه برای چانیول کافی بود...

"هی یول"

این جمله دو کلمه ای، جمله خاصی نبود. حتی با احساسات خاصی هم بیان نشده بود. اما همین جمله دو کلمه ای ساده، باعث شد نفس چانیول توی سینه ‌ش بند بیاد و تا صبح روز بعد، اونقدر همون دو کلمه رو توی سرش تکرار کنه که نتونه حتی یک لحظه هم چشم روی هم بذاره. به دو دلیل:

1_هیچکس، هیچوقت چانیول رو صدا نمیکرد.

2_اون دو کلمه، از بین لب های بیون بکهیون بیرون اومده بودن!

هیچکس تا به حال اونقدر اسمش رو مخفف و کوتاه صدا نزده بود و از همون لحظه چانیول عاشق اون قسمت کوچیک و ساده از اسمش شد. توی راهروی خلوت و سرد دستشویی مدرسه چشم های مبهوت و مجذوبش رو به چهره ناخوانا و لبخند مبهم بکهیون دوخته بود و تا لحظه ای که احساس کرد قلبش داره از حرکت می ایسته، نفس کشیدن رو فراموش کرد.

نمیتونست پلک بزنه. نمیتونست لب هاش رو تکون بده و کلمه ای به زبون بیاره. فقط احساس میکرد که از زمانی که متولد شد، امروز به عنوان خاص ترین روز عمرش توی سرنوشتش ثبت شده بود. روزی که بیون بکهیون توی راهروی دستشویی مدرسه سر راهش قرار میگیره و صداش میکنه"هی یول"!

صدای قدم های کوتاه و ملایم بکهیون توی فضای خلوت دستشویی اکو انداخت و درحالی که حالا با فاصله خیلی کمی مقابل چانیول ایستاده بود، اجازه تلاش بیشتری برای نشون دادن یه واکنش رو بهش نداد. منظور از "خیلی کم"، حدی بود که چانیول به خواب یا بیدار بودنش توی اون لحظه شک کنه. حدی که نرمیِ موهای بکهیون رو به بینی تشنه ش هدیه میداد و صدای قشنگ نفس هاش رو با بالاترین ولوم به گوش هاش میرسوند. اما همه چیز به همین نقطه ختم نشد. مرگِ واقعی زمانی شروع شد که بکهیون دست هاش رو بالا آورد و انگشت های قشنگ و کشیده ش رو روی کروات یول قرار داد. انگشت هایی که مشغول وول خوردن و شیطونی روی اون تکه پارچه ی باریک لعنتی شدن و با هربار برخوردِ مثلا ناخواسته به پوست داغ گردن چانیول، سرماشون نفسش رو بیشتر از قبل بند میاورد.

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now