♻️ •S 2: Chapter 66•♻️

7K 1K 241
                                    

-این بار اخره...؟

-بار اخره.

پسر کوتاه تر با صدای گرفته ای همینطور که به در ورودی کلاب خیره بود خطاب به دوستش گفت و سهون نفسش رو بیرون داد و جلو رفت و با نوک کفشش چند تا ضربه به در زد. در لاش باز شد و پسر جوون جلوی در با دیدن سهون بدون سوال و جوابی عقب نشینی کرد و بکهیون با چشم های شوکه دنبال دوستش دوید داخل.

-واو... همه جا واقعا اشنا داری! خیلی خفنی اوه سهون!

-خیر سرم یه مدت همه پارتی های کانگنام و حوالی رو دوش من بود...

سهون بی حوصله گفت و بکهیون نیشخندی زد.

-خب الان یه چیز بهتر رو دوشته رفیق...

دوستش با چشم های پرسوال چرخید سمتش و بکهیون زبونش رو بیرون داد.

-لنگای لوهان!

سهون اگه میخواست هم نمیتونست به این جمله نخنده. دوتاشون زیر خنده زدن و بکهیون با چسبیده شدن گردنش توسط دوستش کامل کشیده شد توی کلابی که براش بیشتر حس و حال جهنم داشت. امروز برای بار اخر میخواست برای چانیول تلاش کنه و بعد اگه شکست خورد بره دنبال زندگیش...هیچی زوری به دست نمیومد. این واقعیت بود! ولی اون نیاز به یه پایان واقعی داشت. یه نقطه پایان درشت و قرمز که دقیق بخوره وسط بوم سفید امیدهای واهیش و وادارش کنه دیگه دل بکنه. فضای کلاب خیلی ارومتر به نظر میرسید و چند دقیقه طول کشید تا بکهیون بفهمه علتش چیه.

-پوکر نایته.

سهون زیر گوشش گفت و بکهیون سرش رو بالا پایین کرد.

-خوبه...حداقل شرطبندی روی پوکر خطر نداره...

خطاب به دوستش گفت و سهون تکخندی زد.

-نگران نباش...اینها بلدن همه چی رو رو اعصاب و خطری کنن.

-مرسی برای دلگرمیت!

پسر کوتاه تر با لبهای خط شده حرصی گفت و سهون در جوابش فقط نیشخند زد.

-خب حالا که اوردمت تو میرم یه نوشیدنی بخورم و بزنم به چاک...اصلا دوست ندارم چانیول بفهمه من کمکت کردم و بیشتر ازم بدش بیاد.همین الانش هم بام یه جوری برخورد میکنه انگار جای دوستش دشمن خونیشم و دارم توی تیم بکهیون شیطان بزرگ فعالیت میکنم!

بکهیون با اینکه ترجیح میداد سهون تنهاش نذاره اما شرایط دوستش رو درک میکرد و در جوابش فقط تونست یه "ببخشید." مظلوم بگه که جوابش یه در کونی از سهون شد. چند لحظه ایستاد و دور شدن دوستش رو تماشا کرد و بعد نگاهش رو اطراف کلاب چرخوند. سالن کلاب از همیشه شلوغتر بود...کلی میز پوکر که بکهیون هیچ ایده ای نداشت قبلا کجا جاشون دادن دور تا دور سالن جا داده شده بود و رسما همشون هم پر بودن و صدای داد و بیداد و فحش و لعنت بود که گاه به گاه بالا میرفت.

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now