-این چطوره؟
روزنامه رو از سمت دیگه میز به سمت بکهیون که با دستش زیر چونه اش داشت چرت میزد پاس داد و باعث شد دستی که بکهیون روی میز ستون کرده بود با پریدنش از جا در بره و طوری از جا بپره که تقریبا میز روی کیونگ برگرده.
اهی کشید و با یه حالت بی حس به پسر روبروش که عین کسی شده بود که همین الان تو شلوارکش ترقه ترکیده خیره شد.
چرا با اینکه مدت ها بود فهمیده بود "بکهیون" و "میز" و "کافه" ترکیب جالبی نیستن بازهم باهاش سر از این جاهای کوفتی درمیاورد؟
-چی؟
بکهیون بعد از تقریبا چند دقیقه گیج زدن و هول هولی جمع کردن وسایل روی میز که نصفشون سرنگون شده بودن پرسید و کیونگ اهی کشید.
-چرا انقد خوابالویی؟مگه شبها نمیخوابی؟
بکهیون با حالت بچگونه ای تقریبا زوزه کشید و بعد خودش رو پشت میز پهن کرد.
-خواب؟؟؟؟خواب؟؟؟حتی تو بیداری هم کابوس میبینم...
ابروهای کیونگ با تعجب بالا رفتن.بکهیون همیشه خیلی بی خیال و شاد جلوه میکرد و این ورژن درمونده براش خیلی عجیب بود.
-چرا؟
-چون شانسم گهه... چون از نوزادی با بخت سیاه به دنیا اومدم... چون دنیا تخمیه... چون بیون بکهیونم...
بکهیون سرش رو کوبید روی میز و اینبار چیزی گفت که کیونگ از توش فقط "دراز" و "فاکیول" رو نسبتا فهمید.
البته اطلاعات بیشتری هم نمیخواست. چون هربار سوال میپرسید تا دو ساعت بعدش که بکهیون زوزه کشان از بدبختی هاش میگفت خودش رو برای کنجکاوی بی مورد لعنت میکرد.
-میبینی اون وامونده رو یا نه؟
-کدوم وامونده؟
بکهیون لپش رو دو اینچ از میز فاصله داد و پرسید و کیونگ روزنامه رو برداشت و کنار صورت دوستش روی میز کوبید.
-اون اگهی لعنتی ای که دورش خط قرمز کشیدم... ببین به نظرت میارزه برم یا نه؟
بکهیون سرش رو کامل بالا اورد و روزنامه رو جلوی خودش کشید.
-اخه کی این روزها تو روزنامه دنبال کار میگرده عقب مونده؟ باورم نمیشه هنوز اصلا این چیزا رو چاپ میکنن... مگه اینترنت مرده؟
-اه انقدر کص شر نگو فقط نگاه کن ببین میارزه یا نه! نظر کوفتیت راجب پیشرفت تکنولوژی رو نخواستم!
کیونگ تقریبا داد زد و بکهیون بدون اینکه سرش رو از روی روزنامه بالا بیاره انگشت وسطیش رو چند ثانیه بالا نگه داشت.
-حقوقش که خیلی دراماتیک خوبه... اما تو اعصاب بچه مگه داری؟ نکشی توله های مردم رو شانس اوردیم!
YOU ARE READING
😈°Karma Is a Bitch°😈
Humorبکهیون نوجوون نمیدونست که هر عملی یه عکس العملی داره... شاید اگه میدونست وقتی چانیول 15 ساله با اون چشم های معصوم بهش ابراز علاقه میکرد بهش اسون میگرفت... شاید هیچوقت قلبش رو نمیشکست و به خاطر چاق و زشت بودنش مسخره اش نمیکرد...ولی بکهیون خبر نداشت...
