♻️ •S 2: Chapter 38•♻️

4K 856 55
                                    

چند دقیقه قبل ، وقتی که بکهیون هنوز پشت در خونه چانیول ایستاده بود و داشت برای بار هزارم تو سرش شرایطی رو که حدس میزد پیش بیاد بررسی میکرد فکرش به سمت خیلی چیزها رفته بود...به سمت اینکه چانیول واقعا گولش رو بخوره و به طور معجزه اسایی اغوا بشه و رابطه اشون از امروز کلا یه شکل دیگه به خودش بگیره...به اینکه خودش تو مستی چیزهایی رو به زبون بیاره که به شدت به ضررش تموم بشه یا اینکه اخرش تو مستی جفتشون با اون مهر لعنتی یه سلفی پست کنن و کلا زندگیشون برای همیشه راهی چاه توالت بشه...اما اینکه نقشه اش قبل از شروع بخواد لو بره یکی از مواردی بود که حتی یه لحظه هم از سر بکهیون بیچاره نگذشته بود و خدا میدونست چقدر تو این لحظه برای ایگنور کردن اینکه شانسش تا چه حد میتونه داغون باشه داشت به خودش لعنت میفرستاد!

-چیه؟ طوری شوکه ات کردم که لال شدی توله کوچولو؟

چانیول با نیشخند یه دفعه پرسید و بکهیون خودش رو مجبور کرد یه خنده معذب که بیشتر صدای یه وال در حال زایمان رو میداد از خودش خارج کنه.

-هه...هه......این.... این چه فکر مسخره ایه که میکنی؟

سریع گفت یه قلپ کوچیک از سوجوی تلخ وارد گلوش کرد. چانیول خونسرد بطری رو بالا برد و بعد دوتا قلپ پایین اوردش.

-فکری که طبیعیه بکنم...تو همینجوری سمت من نمیای...همیشه یه علتی داری!

لبهای بکهیون اروم روی هم کشیده شدن و بعد نگاهش رو از پسر کنارش جدا کرد. این واقعیت تلخ که پسر کنارش هیچ جوره دیگه نمیتونست حتی در حد یه دوست حسابش کنه به طور عجیبی قلبش رو به درد میاورد...و اینکه چانیول الان کاملا واقعیت رو به زبون اورده بود باعث میشد حالش از خودش به هم بخوره!

-اون مال گذشته بود...

انقدر ضعیف گفت که تقریبا مطمئن بود چانیول صداش رو نشنیده اما اشتباه فکر میکرد چون پسر بزرگتر یه پوزخند صدادار زد و سر تکون داد و بطری سوجو رو بازم به لبهاش نزدیک کرد.

-چان این ابجو نیست... اروم بخور... برای معده ات مشکل ایجاد میکنه...

با اینکه قصد داشت پسر کنارش رو مست کنه اما باز هم علاقه ای به اینکه بهش اسیب بزنه نداشت. با حرفش سر چانیول به سمتش چرخید و حالت توی نگاهش واقعا بکهیون رو معذب و گیج کرد. فکر نمیکرد حرف بدی زده باشه اما چانیول داشت طوری بهش نگاه میکرد که انگار بزرگترین توهین عالم همین الان بهش شده...و طبیعی بود که بکهیون علت و معنی اون نگاه رو ندونه... اون هیچ خبری از بیماری چانیول و معده داغونش نداشت...بیماری ای که تقریبا خودش باعثش بود و چانیول سالها بود داشت باهاش سر و کله میزد...بیماری ای که از نفرتش از خودش شروع شد و قبل از اینکه چانیول بتونه بفهمه چی شده میلش به غذا خوردن کمتر و کمتر شد...در حدی که به جایی رسید که حتی وقتی چیزی میخورد همه رو بالا میاورد و همین باعث شد خیلی سریع وزن کم کنه و مشکل معده هم به مشکلاتش اضافه بشه... و حتی هنوز بعد از گذشت این همه سال هنوزم وقتی تو اینه به خودش نگاه میکرد حس میکرد بازم کافی نیست... بازم به اندازه کافی جذاب نیست...و انقدر درگیر این فکر میشد که تا حد مرگ ورزش میکرد و از خستگی از حال میرفت... اینا چیزهایی بودن که بکهیون حتی روحش هم ازشون خبر نداشت... هیچکس به بکهیون نگفته بود یه قلب شکسته میتونه چقدر ادم ها رو عوض کنه. چند لحظه به لبهای خط شده چانیول خیره شد و بعد سرش رو پایین انداخت.

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now