♻️ •S 2: Chapter 15•♻️

4.5K 956 113
                                    

-خب اگه شرایط جور دیگه ای بود دعوتت میکردم خونه ام... اما فکر نکنم هیچوقت بخوای اونجا رو ببینی...

بعد از تقریبا ده دقیقه قدم زدن بدون یه کلمه حرف سهون به این نتیجه رسید که جلوی لوهان هر کاری میکنه نمیتونه نرمال و مثل خودش باشه... همه حرفهایی که معمولا برای تحت تاثیر قرار دادن بقیه و کشیدنِ یه مشت احمق به تخت میزد حالا عجیب کلیشه و مسخره به نظر میرسیدن و حس میکرد هر جمله ای که بگه قراره به جای اینکه لوهان رو تحت تاثیر قرار بده حالش رو بهم بزنه و چون نمیشد زیاد هم ساکت بمونه ،خیلی صادقانه تنها جمله ای رو که تو سرش بود گفت.

لوهان با این حرفش چرخید سمتش و سهون میتونست ببینه که چطور اون یه جفت چشم خاص حالا با یه لایه از کنجکاوی و تعجب پوشونده شدن.

-یعنی انقدر خونت کثیفه؟

لوهان خیلی صادقانه پرسید و سهون از حالتش که یه کم ترس هم انگار قاطیش بود به خنده افتاد.

-اممم... خب کثیف ترین چیزی که تا حالا دیدی رو ده برابر کن تازه نزدیک خونه من میشی...

چشم های لوهان طوری گشاد شدن که انگار با بزرگترین هیولای کابوس هاش همین دقیقه پیش روبرو شده و مجبور شده یه دور هم باهاش روبوسی کنه و حالتش هرچی که بود باعث شد فقط یه فکر از سر سهون که بهش خیره شده بود بگذره :" فاک چرا این لعنتی انقدر کیوته؟ دلم میخواد گازش بگیرم ...اما مطمئن نیستم مسواک زدم و اگه دهنم بود بده احتمالا حالش بد میشه و البته اینم هست که نمیشه یهو بپری رو یکی و گازش بگیری... اما کاش میشد ..."

-اوه...

لوهان تقریبا بعد از یک دقیقه تمام از هاج و واج بودن محض فقط این صدا رو شبیه یه گربه زخم خورده از خودش خارج کرد و سهون حس کرد دیگه داره دیوونه میشه ،چون لوهان به طرز خیلی غیر قابل باوری عین یه موجود فانتزی بود که از وسط یه داستان کودکان یهو تو دنیای بی رحم ادم بزرگا افتاده و با چشم هاش داره بهت میگه لطفا من رو بغل کن و ازم مراقبت کن.

-خب اگه یه روزی خواستی بیای قول میدم از یه هفته قبل شروع کنم و حسابی تمیزش کنم...

لوهان با این حرف دوباره چرخید سمتش و معذب مشغول کشیدن استین لباسش شد. سهون این حرف رو برای خوشحال کردن پسر کوچیکتر زده بود اما انگار اشتباه کرده بود که به زبون اورده بودش چون لوهان اصلا خوشحال به نظر نمیرسید.

-لا... لازم نیست... نمیخوام کسی رو تو دردسر بندازم... اینکه من این مشکل رو دارم مشکل بقیه نیست... همین الانش هم بکهیون رو خیلی اذیت میکنم و یه روزایی واسه کارهام از خودم متنفر میشم...اونجا خونه توئه و باید جوری باشه که خودت توش راحتی و میخوای...

خیلی مظلومانه توضیح داد و دوباره شروع به حرکت به سمتی که خودشون هم نمیدونستن کدوم وره کرد.

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now