♻️ •S 2: Chapter 4•♻️

5K 1K 241
                                    

چانیول درحالی که شرت بکهیون رو هم پایین کشیده و عضو تحریک شده ش رو توی دستش گرفته بود با حالت به ظاهر متعجب و شوکه ای گفت و بکهیون برای اولین بار توی عمرش اونقدر داشت از حس عطش و نیاز خفه میشد که حتی نمیتونست به خاطر اون حرف از پسر مقابلش ناراحت بشه.

-اهه...لـ..لطفا...

درحالی که حالا حرف زدن با وجود لمس شدن عضوش توسط دست بزرگ و گرم چانیول براش سخت شده شده بود،میون نفس نفس هاش گفت و با حالت ملتمسی به بازوی سفت و عضله ایش چنگ انداخت.

-نگران نباش بیبی...قرار نیست قبل از به فاک رفتنت از این خونه بیرون بری...

چانیول با پوزخند گفت و صورتش باز توی گودی گردن بکهیون فرو رفت و زبونش رو یه سر کوچیک روی رگ گردن پسر تو بغلش داد.

لبخندی از این حرف روی لب های بکهیون نشست چون خودش هم همین رو میخواست...پس علتی نداشت بخواد مخالفتی کنه و ادا در بیاره... بهرحال واسه همین اومده بود اینجا...اگرچه که نفهمیده بود منظور چانیول از "به فاک رفتن" کاملا یه چیز دیگه بوده!

پاهای بکهیون اینبار بدون اراده ی خودش باز دور کمرش حلقه شدن و اون رو به خودش چسبوندن و چانیول نمیدونست باید از این حجم از حسِ نیازی که از جانب پسرکوچولوی توی بغلش دریافت میکرد،چه احساسی داشته باشه...

بکهیون داشت کاملا خودش رو بهش تسلیم میکرد...اونم با اشتیاق تمام...چیزی که چانیول یه زمانی فکر میکرد هیچوقت قرار نیست نصیبش بشه!

شاید اگه پنج سال پیش بود،همون چند دقیقه پیش که لب های کوچیک و نرم بکهیون نشسته بودن روی لب هاش،سکته قلبی میکرد و عمرش به پایان میرسید...

اما حالا...تو این لحظه... تنها احساسی که داشت حرص و عصبانیت بود...و شاید اگه خاطره ی احساساتِ همون پنج سال پیش نبود، تا الان استخون های اون پسر رو توی آیینه ی پشت سرش خورد کرده بود...

-عطر شامپوت...

چانیول با صدای بمش زمزمه کرد و چشم های بکهیون از توقفِ بوسه های چانیول روی گردنش به آرومی باز شدن.

-ازش خوشم نمیاد...زیادی ارزون قیمت به نظر میاد...

-چـ...چی؟

بکهیون با صدای خفه ای زمزمه کرد و چشم های درشت و جدی چانیول،بعد از خارج شدن از گودی گردنش،مقابل چشم هاش قرار گرفتن.

-گفتم عطرت حالمو بهم میزنه...

بکهیون طوری از این ابراز عقیده یه دفعه ای شوکه شد که پلک های خمارش به شدت از هم فاصله گرفتن تا بتونه صورت ادم مقابلش رو بهتر ببینه و شاید یه ایده کوچیکی راجب اینکه تو سر کوفتیش چی داره میگذره به دست بیاره.

-چی؟

انقدر گیج شده بود که برای بار دوم حرفش رو تکرار کرد و باعث شد یه پوزخند که حالا دیگه عین قبل جذاب نبود روی لب های پسر روبروش شکل ببنده.

😈°Karma Is a Bitch°😈 Where stories live. Discover now