MAIYH. ৡ2

1.7K 240 62
                                    

یونگی تو اتاق تماما سفید منتظر بازپرس نشسته بود.

با دستش روی میز ضرب گرفته بود و پاشو هیستریک تکون میداد.

در اتاق باز شد و مینهو داخل اومد و روی صندلی پشت میز روبروی پسر نشست.

_سلام

یونگی هنوزم پاشو تکون میداد.

+سلام

_شروع کنیم؟

یونگی سری تکون داد و شروع کرد.

+یه هفته اول آموزشی همه چی عادی بود. تهیونگ زیاد پیداش نمیشد. بعضی اوقات میومد تو غذاخوری و سر بعضی از آموزشا حاضر میشد. محبوب بود.. خیلی زیاد.

تا اولین برخورد جدی رو در رومون همه چی عادی بود.

_چجوری بود؟

+اولین برخوردمون همگروهی شدیم...

*فلش بک

«ساعت 6صبح زنگ بزرگ پادگان به صدا درومد.

یونگی بلند شد و سعی کرد هوسوکی که خواب سنگینی داشت رو بیدار کنه.

_هوسوکی.. بیدار شو.

+عااااا... خب

سر جاش غلت خورد و دوباره چشماشو بست. یونگی بازوشو گرفت و اینبار بلندتر گفت.

_بیدارشو دیگه اهههه

هوسوک چشماشو باز کرد.

+عوضی.. بزار بخوابم دیگه.

یونگی نگاه عاقل اندر سفیهی بهش انداخت.

_آره باید ولت میکردم همون جاستین احمق با دوست نره غولش بیان بیدارت کنن.

هوسوک به خنده افتاد. و بلند شد.

+خیلی بامزه ای.

_من میرم محوطه جیمین هم اونجاست. توام زود آماده شو بیا.

هوسوک سر تکون داد و یونگی دور شد.

از در خوابگاه بیرون رفت و با چشم دنبال جیمین گشت.

اوایل بهار بود و هوا خیلی خوب بود.

محیط بیابونی بود ولی نسیم خنکی که از بین درختای جنگل مجاور از بین برگ ها با عطر و بوی شبنم تو هوا پیچیده بود، باعث شد یونگی لبخندی بزنه و چشماشو ببنده.

از استشمام اون عطر زندگی لذت میبرد که دونفر با خنده بهش نزدیک میشدند، اونو از دنیای خیالاتش بیرون کشیدن.

چشماشو باز کرد و به اون دو نگاه کرد.. جاستین و جئون بودن.

لبخندی زد.

_سلام

جاستین دستی به بازوش کوبوند.

+چطوری پسر؟

 𝓶𝔂 𝓪𝓫𝓸𝓻𝓽𝓲𝓸𝓷 𝓲𝓷 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽 |TaegiWhere stories live. Discover now