MAIYH. ৡ7

1.5K 179 21
                                    

فرمانده دستاشو بهم کوبید تا سربازارو متوجه کنه...

سربازای دو خوابگاه امروز اومده بودن و اونای دیگه هم فردا باید میومدن.

_امروز 40نفر از سربازای مرزی کره شمالی که تو 200متری اینجا کمپ دارن، اینجا هستن...تمام امکانات رو براتون تو کمپ جنگلی فراهم کردیم. تبادل نظر کنین و همچنین تمرین... تا بعد از ظهر یه عملیات ساختگی انجام میدیم.فقط هشدار میدم که اونا نباید بفهمن پسر وزیر جنگ تو کمپ ماس.

مثل همیشه اون ده نفر کنارهم بودن... تمام سربازا اکیپشونو میشناختن.سربازای کره شمالی قاطی سربازای کمپ 261 خودشون شدن.

6نفر که 5نفرشون حسابی هیکلای گنده ای داشتن، داشتن به سمتشون میومدن. از چندین سال پیش سربازا با آمریکایی ها توی مرزشون مشکل داشتن. البته که شمالی ها خیلی راحت میتونستن اینو بروز بدن.

زک:حس خوبی به اونایی که دارن میان سمتمون ندارم.

نگاه همه جز یونگی برگشت...

تهیونگ:هی رفیق نگو که ازشون میترسی.

الکس:می‌ترسه.

زک اخم وحشتناکی به هردوشون کرد.

جونگکوک:اون پسر وسطیه رو ببینید هیکلش خیلی کوچیکتره... شبیه دختراس...

جونگکوک میدونست جیمین به چی حساسه. درسته جیمین سکس پارتنرش بود ولی دیدن سرخ شدن صورت اون پسر از حسودی و عصبانیت برا‌ش سرگرم کننده بود.

جیمین :عه... پس برو بکنش...

جاستین:خفه شید دیگه... نمیتونید دودقیقه بهم نپرید؟

همه ساکت شدن و اون 6نفرم حالا بهشون رسیده بودن.

پسر قدبلندی که تهیونگ شک نداشت حداقل 6 یا7 سانت ازش قدبلندتره جلو اومد.

_چانیولم... پارک چانیول... خوشحال میشیم باهاتون تمرین کنیم.

تهیونگ بهش نگاه انداخت.

+اوم... ولی ما آمریکایی هم داریم رفیق...

اون پسر که اسمش چانیول بود نگاهی به گروهشون انداخت.

_چه بهتر... خیلی خوبه که تو له کردنشون کمک کنن.

تحملشون سر اومده بود.

الکس:میدونی جناب پارک... سالهاست راه له کردنمونو بهتون نشون دادیم ولی شما موشای ترسویی هستید که از جاتونم تکون نمیخورید.

یونگی نامحسوس از جمع جدا شد...

بحث بینشون بالا گرفت و نامجون با شدت جداشون کرد.

نامجون:دهناتونو ببندید تا دیکمو نکردم تو حلقتون. فقط میخوایم تمرین کنیم. مطمئن باشید کسیم با گلوله های لیزری تو عملیات نمیمیره. پس تموم کنید.

 𝓶𝔂 𝓪𝓫𝓸𝓻𝓽𝓲𝓸𝓷 𝓲𝓷 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽 |TaegiWhere stories live. Discover now